دانلود کتاب آلاس از مهرناز صالحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی از وقتی شروع شد که قرار شد همه چی تموم شه! وقتی که دختر قصمون تو جنگ ناعادلانهای قرار گرفت؛ جنگی که قصد داشت از جنس عشق باشه یه عشق عمیق به پسری از جنس غرور؛ ولی همه چی بهم ریخت! رمان آلاس روایت دختر و پسری رو داره که دلهاشون فرسخها از هم فاصله داره؛ اما یه اتفاق یه تلنگر یه آتیش سوزی، یه فرار از زندگی جفتشون رو عوض میکنه….
با طمانینه از پله های چوبی بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. چمدون چرخ
دارم رو از زیر تخت برداشتم و تند تند لباس هام رو توش قرار دادم. لباس های تو خونه ام رو با یه مانتوی مشکی جلو باز و شلوار اسلش
عوض کردم. شال طوسیم رو روی موهام انداختم و نگاهم رو به سرتا
سر اتاقم دوختم، خو همه چی رو هم برداشتم بهتره بود دیگه برم. از
اتاق خارج شدم، چمدون بیش از حد سنگین بود. روی پله ها
گذاشتمش که کارن با دیدنم از جاش با اخم پاشد.
معلوم بود به شدت عصبانیه، شونه ای بالا انداختم که متوجه شدم از سالن خارج شد. به زور چمدون رو تا پایین بردم که نزدیک بود چند بار با مخ به زمین بخورم. بعد از خدافظی با بابا از ویال خارج شدم و به سمت جنسیس کوپه ی مشکی کارن رفتم. میمیره پیاده شه در رو باز کنه، با ضرب و زور چمدون رو توی صندوق عقب ماشین قرار دادم و جلو نشستم. هنوز درو نبسته بودم که پاشو رو روی گاز گذاشت و راه افتاد. با ترس از سرعت زیادش دستم رو روی قلبم گذاشتم.
_هوی! دیوونه پاهام رفته بودن زیر چرخ های ماشینت! بذار سوار شم بعد برو. هیچی نگفت و سرعت ماشین رو بیشتر کرد و هی زیر لب نق میزد. عین عنکبوت به در چسبیدم و به روبه رو خیره شدم. از سرعت بالا تا حدودی میترسیدم با این که از هیجانش خوشم میومد، اما ترسش چند برابر بیشتر بود. نسبت به سرعت بالا یه جور فوبیا داشتم چون خاطرات چند سال پیش رو واسه ام زنده می کرد. همون زمانی که فقط سیزده سالم بود؛ پدر مادرم رو توی تصادف از دست دادم…