دانلود کتاب حوالی چشم هایش توقف ممنوع از فاطمه ایزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تانیا دختری مظلوم و با قیافه ای عروسکی و زیبا که طبق رسم و رسوم خاندانش، بعد از مرگ شوهرش کیان تصمیم به ازدواج با برادر شوهرش می گیرد و…
از بیکاری حوصلم سر رفته بود. تصمیم گرفتم برایش شام درست نکنم تا کمی دلم خنک شود. با صدای زنگ گوشیم از فکر بیرون آمدم و با دیدن اسم “کیانم” روی صفحه ی موبایل حرصم در آمد و جوابش را ندادم. لبخند دندان نمایی زدم و وقتی برای بار سوم موبایلم به صدا در آمد تماس را وصل کردم: -بفرمایید؟ -سلامت کو موش موشی. -حالا مثلا که سلام. کارتو بگو. -بیشتر پیگیر نشد و گفت: -امشب خونه مامانم دعوتیم آماده باش میام دنبالت. -اکی. -کاری نداری من باید برم
فعلا کار زیاد دارم.-بای. و بدون اینکه منتظر جوابش باشم قطع کردم. وارد اتاقمان شدم و تصمیم گرفتم به حمام بروم. بعد از یک دوش فوری از حمام خارج شدم. تاپ و شورتکم را پوشیدم و مشغول سشوار کشیدن شدم. موهایم را با کش محکم بستم و طره ای از آنها را روی پیشانی ام ریختم.داشتم به انتخاب لباس فکر می کردم. تصمیم گرفتم برعکس سلیقه ی کیان لباس بپوشم. کیان دوست داشت در چهارچوب شرع و عرف تیپ بزنم اما امشب برعکس نظرش عمل می کردم.
مانتو جلوباز طوسی که روی آستین هایش دکمه داشت،به همراه شلوار جین جذب آبی کم رنگ و شال لبه دار مشکی را پوشیدم. لبخندی روی لبم نشست خوشتیپ شدم. رژ قهوه ای تیره را روی لبانم مالیدم و آرایشم را بایک خط چشم و ریمل خاتمه دادم. حاضر و آماده به انتظار کیان نشسته بودم. که بالاخره با میس کالی که روی گوشیم انداخت از خانه خارج شدم. در حیاط کوچکمان را که باز کردم با ماشین کیان مواجه شدم. در را باز کردم و سوارشدم. نگاه خیره اش را حس کردم. برگشتم و نگاهش کردم…