دانلود کتاب راهیان عشق از MoHi_goli با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز از یک سفر شروع میشه… یسنا دختری که شیطونیاش و راحت بودنش تو فامیل معروف بود پا به مسیری ناشناخته میذاره، مسیری که خواه یا نا خواه موجب اتفاقات زیادی میشه و…
صبح هم مثل بقیه ی روزها دیر از خواب بیدار شدم، اول از همه به ترنم زنگ زدم تا بگم دیر تر بیاد بریم خرید, بعد از دو بوق جواب داد: _بله؟ _سلام ترنم._سلام یسنا جان خوبی؟ مرسی، ترنم میشه دیرتر بیای بریم خرید اخه کلی کار دارم، دیشبم مهمونی بودم خستم. _راستش یسنا میخواستم دیروز بهت زنگ بزنم که یادم رفت، من تاریخ سفرمونو اشتباه دیدم ۲۹ بوده نه ۱۹. _باشه پس هفته دیگه میریم خرید. _اره دیگه، حالا بعدا قرار میزاریم. _باشه فعلا. _خدافظ عزیزم.
بلافاصله بعد از اینکه قطع کردم گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس بود. _بفرمایید. _سلام یسنا خوبی؟ چقدر صداش اشنا بود… شما؟ _نشناختی؟ (اخه باهوش اگه شناخته بودم که نمی گفتم شما): نخیر میشه خودتونو معرفی کنید؟ _ارسامم. با گفتن اسمش همه ی صحنه های دیشب برام تداعی شد. _مرسی تو خوبی ارسام؟ _نه یسنا خوب نیستم، نباید دیشب میرفتی، نباید اونجوری تنهام میزاشتی. _شمارمو از کجا اوردی؟ _از پسر عموی عزیزت گرفتم. _کدومشون؟ _سامان.
بحثو عوض نکن یسنا، جواب منو بده. _باید میرفتم، دیرم شده بود. میخوام ببینمت. _نمی تونم کار دارم. درحالی که سعی می کرد صداش به فریاد تبدیل نشه گفت: برای من بهونه ی الکی نیار، گفتم میخوام ببینمت. _بهت گفتم نمیشه ارسام، حداقل امروز نمیشه. _پس فردا منتطر تماس و مشخص کردن محل قرار هستم. _حالا تا فردا. و بدون اینکه منتظر جواب ارسام باشم قطع کردم. عصبی بودن ارسام برام خیلی عجیب بودم، اخه من که کار بدی نکرده بودم…