دانلود کتاب نرگسی از ماهور ابوالفتحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بر روی تمام لحظات زندگی انگار گَردِ مرگ پاشیده اند و زنده بودن هیچ معنایی ندارد وقتی تو نیستی..! وقتی تو را ندارم! وقتی نمی توانم در آغوش بگیرمت و عطر تنت را درون ریه های بیمارم بکشم، وقتی هر شب مجبورم در بستر غمگین خودم تنها بخوابم به امید اینکه شاید خوابت را ببینم و حتی به خواب هایم نیایی…! اینجا بدون تو سرد است! خیلی سرد! اینجا بدون تو هوا بوی مردن می دهد….
نگ سرد را لمس می کند، یک قطره اشک… دو قطره اشک… و سیلابی از اشک، حاکی از شکستن مرد پر غرور قصه! مدت زیادي است که نرگس پر کشیده اماچرا هنوز این زخم براي محمد تازگی دارد؟ چرا هنوز روح و روانش از خون آبه تغذیه می کند؟ چرا هنوز هم باپیراهن مشکی خود را می آراید؟ دست بر صورتش می کشد ،لمس این اشک ها برایش حکم قربانی شدن را در قربانگاه دارد. فکر می کند، هنوز هم مثل روز هاي قبل در متلاطم افکارش غرق می شود و براي هزاره
میمیرد و زنده می شود. تکه سنگی کوچکی برمی دارد و روي سنگ ضرب می گیرد. کاش این سنگ درب خانه اي بود که آروزیش را داشتند! فاتحه می گوید و باز هم به گذشته بر می گردد. به چشمان مشکی و مژگان پرپشت نرگس چهارده ساله. به چشمان به اشک نشسته اش و آه عصف ناکی که از گلوگاه می کشد و قصه ي تلخ زندگی اش را براي محمد بازگو می کند. خونمون قشنگ بود، مثل همه ي خونه ها گرم و پر از صمیمیت… نرگس می گوید و محمد دست در
زیر چانه زده و با جان و دل گوش می دهد. -از اون خونه ها که مامان همیشه پاي گازه بابا همیشه سرکاره ،شب که میشه دور هم جمع می شن و خوش میگذره از صفاي باهم بودن. مامانم اهل نماز بود ،حتی آهنگ هم که گوش می دادیم می گفت؛ گناه داره! ساده بود و مهربون و بانو! مامان بانو همیشه ي خدا چشم به در بود که بابام بیاد خونه و با یه سینی چایی بره به استقبالش. نرگس می گوید و غرق می شود در سیلاب اشک هایش… سرفه اي می کند و بالبخند کجی کنج لبش ادامه می دهد…