دانلود کتاب پرتوی در تاریکی از سعیده براز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پرتو که در صانحه ای پدر و مادر و برادرش اهورا را از دست می دهد و تنها زندگی می کند، او که در یک تولیدی کفش شاغل است به زهیر پسر کر و لال سرایه دار ساختمان دل بسته و این در حالی است که اردوان پسرخاله اش از او خواستگاری می کند و جواب رد می شنود پرتو که از اردوان متنفر است و…
نیمه شب که از خواب بیدار شدم، آیه را ندیدم. صدای ضعیفی از سمت اتاق اهورا می آمد. بی صدا خودم را به پشت در اتاق رساندم و از لای در به اتاق نگاه کردم. آیه روی تخت اهورا خوابیده بود و گریه می کرد با این که مالفه را جلوی دهانش نگه داشته بود تا صدایش مرا از خواب بیدار نکند اما باز هم می شد متوجه گریه اش شد. باز هم بی صدا به رخت خوابم رفتم و تصمیم گرفتم از این به بعد برای تنها نماندن خودم باعث ناراحتی و عذاب آیه نشوم. این خانه و اتاق اهورا برای آیه
عذاب بود و بیش تر از همه ی این ها خودم که شباهت زیادم با اهورا نمی گذاشت آیه به نبود اهورا عادت کند. آیه بعد از نیم ساعت از اتاق اهورا بیرون آمد و به دست شویی رفت و بعد در حالی که بینی اش را بالا می کشید سر جایش دراز کشید، دیگر حتی بغلش هم نکردم. باید جلوی دلتنگی ام را می گرفتم و از این به بعد هر وقت دل تنگ خانواده ام می شدم خودم، خودم را تسکین می دادم و دیگران را آزرده خاطر نمی کردم. حداقل نباید دیگر از آیه می خواستم به خانه ای پا بگذارد
که از اهورا خاطرات بسیاری در آن جا دارد. آیه خیلی زود از خواب بیدار شد تا به سرکار برود و من نتوانستم برایش صبحانه آماده کنم. ـ وای آیه شرمنده اصلا حواسم نبود می ری سرکار وگرنه زود تر از خواب بیدار می شدم تا صبحانه برات آماده کنم. دختره ی دیوونه، کی ساعت شش صبح صبحونه می خوره؟ صبحانه رو ساعت هشت تو شرکت می خورم. ـ عه، الکی الکی عذاب وجدان گرفتم. ـ دیوونه ای دیگه. ـممنون که اومدی پیشم. ـ من ازت ممنونم بابت مهمون نوازیت..