دانلود کتاب بیرحمی شیرین (جلد اول) از زوئی بلیک با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این یه اشتباه بی گناه و معصومانه بود. اون در اشتباهی رو زد. درِ خونه ی من رو. اگه من مرد بهتری بودم، اون رو رها می کردم و میذاشتم بره ولی من مرد بهتری نبودم. من یه بی همه چیز بی رحم و سنگدل هستم. من بی رحمانه پاکدامنی اون رو برای خودم ادعا کردم.باید کافی می بود. ولی کافی نبود.بیشتر نیاز داشتم، اشتیاق به اون رو داشتم، اون به وسواس و علاقه و دلبستگی ام تبدیل شد. شیرینی و پاکی اون روح تاریک منو طعنه و نیش زد…
_کتاب بخونی؟ اون بهت گفت که کتاب بخونی؟ عکس العمل مری چیزی شبیه به خنده نبود. هوف کشیدم و با بدخلقی گفتم: _خوشحالم که این گند و آشفتگی که زندگیم به من زده رو پیدا کردی و یه آشفتگی تماشایی رو پیدا کردی که زندگیم خیلی سرگرم کننده شده! _زندگی تو خسته کننده بود. لب هام رو روی هم فشار دادم، بدون اینکه پاسخی برای بازگشت واقعی اون داشته باشم. به هر حال اون چطوری تو رو پیدا کرد؟
شونه ای بالا انداختم. _هیچ نظری ندارم. وقت نکردم از اون بپرسم. _وقت نداشتی بپرسی؟ داشتی چیکار می کردی؟ اوه… مهم نیست، بیخیال، فکر می کنم ایده ی خوبی دارم. _دست هام رو حالت صلیب کشیدم و موضوع گفتگوی شرم آور رو تغییر دادم. سر به سرش گذاشتم: اوه ، آره، خوب، بافی موعظه کننده اهل پند و اندرز و غیر اصیل و تقلبی بود! فکش مثل یه توهین ساختگی فرو ریخت. _حرفتو باید پس بگیری.
زبونم رو واسه اذیت کردنش واسش در آوردم. اونم واسه اینکه واسه ضدحالم حرفی بزنه و مخالفت کنه گفت: جین آستن یه آدم جزئی نگر و کلیشه ای و خسته کننده و خالی از لطف و تازگی بوده ! وقتی که بلند شدم و از اتاق به سمت اتاق خواب خودم رفتم و قبل از اینکه بالشت خودم رو به طرف اون پرتاب کنم، فریاد کشیدم: کفر و توهین به مقدساته! _حالا کجا داری میری؟ آهی کشیدم. دختر خوبی بودن و کتاب خوندن…