دانلود کتاب تمام آنچه دارمی از آسیه احمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چهارسال پیش برای گرفتن انتقام از خواهرم بهم نزدیک شد و اولین دوستی ام را تو ۱۵ سالگی داشتم و عاشقم کرد و رفت حالا بعد چهارسال برگشته و دیگه هیچی از اون پسر شوخ و شنگ گذشته باقی نمونده اون فقط یه پسر دختربازه که دوباره سعی داره من را به سمت خودش بکشونه و اصلا نیازی نیست تلاش کنه من هنوز هم رامش میشم…
عکس ها مربوط به یک شرکت مد بود و باید فردا تحویل داده می شد و دراگون باعث شد که کار من نیمه تمام باقی بماند… لباس هایم را عوض کردم و پایین رفتم. قصد وارد شدن به آشپزخانه را داشتم ولی با صدای باز شدن در مسیرم را تغییر دادم. همتا هم از آشپزخانه بیرون آمده رو به بابا و فراز ایستادم.. همتا پشت سر من بود اما زودتر از من سلام کرد و توجه بابا فراز را به خود جلب کرد و بابا هم با محبت جوابش ان را داد..
-سلام.. _سلام دختر بابا.. فراز با عشق به صورتش لبخند زد ولی حرفی نزد این حالت هایشان را خوب می شناختم منتظر بودند منو بابا را دک کند تا مثل همیشه همتا به آغوش فراز بخزد و فراز هم پیشانی اش را ببوسد. من هم سلام کردم و رو به فراز ابرویی بالا انداختم. دست هایم را دور بازو های بابا و فراز انداختم… فراز که فهمیده بود قصد اذیت کردنشان را دارم، خندید و دستش را دور شانه همتا انداخت
مقابل منو بابا پیشانی اش را بوسید و خنده زیبایی روی لب های خواهرم شکوفه زد. بابا هم با لبخند دستم را از بازوی فراز جدا کرد و جلوتر رفتیم رو به بابا کردم. -میبینی قربونت برم جوونای الان حیا رو قورت دادن.. صدای خنده آن دو مرغ عاشق از پشت سرمان می آمد مامان با اخم و یک خفه شو در نگاهش مقابل در آشپزخانه ایستاده بود بابا خنده گفت: حیا رو قی کردند که تو حتما فرمانده شونی…