دانلود کتاب زمردم از محیا بابائی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از آنکه…
علي در حالي كه اميريل را در آغوش داشت جلویم قدم میزد و با تلفن همراهش درگیر بود با دستانم خودم را بغل کردم تا باد عشوه گرانه از لا به لاي شوه گرانه از لا کت نوازشم نکند. سرم را بالا گرفتم و به آسمان تيره ي ايران خيره شدم چشمانم را به ستاره هاي ريز ومحدود آسمان دوختم و به خودم قول دادم که با زندگي ام مبارزه کنم… قول دادم که قوي باشم چون من تنها زمرد نبودم من يك مادر بودم مادري سن و سال نمیشناسد. از وقتي وجود
کوچکش را در بطنت حس ميكني از وقتي با پاهاي کوچکش براي بدنیا آمدن به وسیله لگد هایش تلاش می کند اصلا از همان لحظه ي تولدش، تمام سختي ها را به جان ميخري تا صداي گريه اش گوشت را زینت بدهد معنی پیدا می کنند ما تا درد را حس نکنیم قدر سلامتي را نمي دانيم ما تا اشك نريزيم قدر لبخند هایمان را نمي دانيم ما انسان ها با اشك به پیشواز دنيا مي آييم چون لبخند ها با اشك وارد معنی پیدا می کنند. ما تا درد را احساس نکنیم
قدر سلامتی را نمی دانیم. ما تا اشک نریزیم قدر لبخندهایمان را نمی دانیم.. ما چه موجودات عجيبي هستيم… صداي علي حواسم را معطوف به خودش کرد. _هرچي زنگ ميزنم جواب نمیده؛ بگيرش برم یه آژانس بگیرم. _کي جواب نمیده؟! _مهم نیست… امیریل را بدستم داد و با قدم هاي تند به سمتي كه تاكسي هاي فرودگاه توقف کرده بودند رفت اما وسط راه ایستاد. _اونجا واینستا برو کنار نگهبان… به سمت نگهبان نگاه کردم و چند قدم نزديك تر شدم…