دانلود کتاب نقص از آسنات با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهش گفتم این با عشق فرق داره. من عاشقت نیستم.! من معتقدم به تو… که آدم توی این دنیای هچل هف باید لااقل به یک چیزی معتقد باشه… یک تعلق، دست آویز، امید… تو مثل احیای بعد از مرگی. که بعدِ هر تموم شدن با فکر کردن بهت بشه ایستاد… بشه دوباره شروع کرد… گفتم تو حتی خیالت؛ حتی تصور حضورت توی این دنیا هم معجزه میکنه. یک آدم بهم نشون بده که ایمان نیاره به معجزه. من ایمان دارم به تو!
با صدای مامان از افکارم دست می کشم و نگاهش میکنم: _نیلو جان آقا ساشا رو به اتاقت راهنمایی کن تا بتونید باهم صحبت کنید. ساشا می ایسته. من هم می ایستم و با اجازه ای می گم. به طرف اتاقم می رم و حضورش رو پشت سرم احساس می کنم. چقدر شبیه فیلم ها شده. در دل می خندم و همان لبخند نرم رو روی لب حفظ می کنم. در اتاق رو باز کرده و نگاهی بهش می کنم. با دست به داخل اشاره می کنه و میگه: _خانوما مقدمن.
داخل ميرم و وسط اتاق نزدیک به تختم می ایستم. وارد میشه و در رو باز میزاره. چه خوب که پنجره بازه تا این ملتهب بودن باعث نشه غش کنم. کاش میشد این دقایق رو روی دور تند گذاشت. انگار که هرچی خودم رو شیر کرده بودم که حرف هام تاثیر گذارتر باشه الان تبدیل به موش شدم. یه لحظه دچار فراموشی میشم و همه چیز از ذهنم پاک میشه اما وقتی صدام میزنه به خودم میام. _نیلو خانم! حواسم رو جمع میکنم: _بله.
نمیدونم چرا لبخندش تا این حد روی مخم میره، چون برخلاف لبخند من واقعيه. _خیلی اتاق دنج و خوشگلی داری، مخصوصا ترکیب رنگش فوق العاده اس اون تعریف می کنه و من به فعل های مفردی که به کار میبره فکر میکنم. اگه اشکالی نداره من روی این صندلی بشینم تا صحبت هامون رو شروع کنیم. به صندلي روبروی میز آرایشم اشاره میکنه و من با سر تایید میکنم و میگم: _خواهش میکنم… چه اشکالی بفرمایید. وقتی می شینه…