دانلود کتاب پنجره رو به عشق از آریانا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دنیل و الا دو نفر متفاوت و متضاد هم هستند الا دختری پولدار که به هیچ مردی اعتماد نداشت و دنیل پسری که بخاطر فقر وقت هیچ کاری نداشت اما در همسایگی هم قرار میگیرند و آنها هر روز جلوی پنجره منتظر هم هستند تا باهم صحبت کنند اوایل مییونه خوبی نداشتند تا اینکه…
شب بخیری گفتم و رفتم بالا اتاق تاریک بود برقو روشن کردم رفتم جلو پنجره و به اون خونه نگاه کردم که انگار آلان واقعا کسی توش زندگی می کرد برقاش روشن بود سایه ایو میدیدم که رفت آمد می کرد. -چه خوب یکی دیگم به این منطقه زندانی اضافه شد. لبخندی زدم و برگشتم طرف تخت و گرفتم خوابیدم باز یادم رفت پرده رو بکشم اول صبحی با نور آفتاب بیدار شدم دستی به چشمم کشیدم و کش و قوسی به خودم دادم بلند شدم و
رفتم جلو پنجره به دیوار تکیه دادم چشما بستم تا کمی عادت کنم بازشون که کردم به چپ و راست نگاه کردم اما یهو جهت دیدم به روبه رو گیر کرد متعجب نگاش کردم ای لعنتی این چی بود هیکلو وای لعنتی چه خوشگل بود از میله ای آهنی اویزون شده بود و خودشو بالا پایین می کرد یه شرتک لی سیاه تنش بود ولی لباس تنش نبود عجب بازو ها و پشتی داشت چه خوشگل بود خب دروغ چرا من هیچوقت هیکل یه مردو از نزدیک ندیدم یعنی باید
بگم خوش قیافه ترین کسی بود که دیدم اما چرا تو اون خونه حس کنجکاوی ول کنم نبود باید صورتش چه شکلی میبود منتظر موندم و دید زدم که چیکارایی میکنه فقط ورزش کرد یک ساعت گذشت و دست از کار کشید ولی برنگشت طرف پنجره یک راست رفت منتظر موندم اما دیگه نیومد لبم جمع کردم صورتشو ندیدم. در زده شد از جلو پنجره کنار رفتم لورین خانوم بود -سلام دخترم. -سلام لوری جونم. -بهم نگو لوری. بوسی فرستادم و گفت…