دانلود کتاب تا آخرین نفس از شادی صالحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پانیذ که با پسری به نام رادمهر دو ساله نامزد هستند و برای آیندشون کلی برنامه ریزی کردند، اما با یک مسافرت تمام برنامه ریزی هاشون برای آینده خراب می شود و اتفاقای خیلی عجیب می افتد که…!
رادمهرو خیلی دوست داشتم با بقیه سرد و خشک بود طوری که حتی به کسی نگاهم نمی کرد اما واسه من خل ترینه عالم بود. نگران بودم ما دوسال بودکه با هم ارتباط داشتیم و رابطمون جدی بود و خانواده هامونم خبر داشتن. از ۱۸سالگی تو رابطه بودیم جهشی درس خوندیم و دانشگاهمونو تموم کرده بودیم جفتمون فوق لیسانس معماری داشتیم و بزرگترین آرزومون خریدن خونه تو پاریس وباز کردن یه کافه شیک اونجا بود. و بعد کلی سختی
داشتیم بهش می رسیدیم! تاپ شلوار خرسیه قهوه ایمو پوشیدم و رفتم پایین و گفتم: رادمهر بیا برو یکی لباسای بابامو بپوش. با یه لیوان اب از آشپرخونه اومد بیرون ونگاهی به من انداخت: واسه چی آرایشتو پاک نمیکنی؟ لم دادم روی مبل بی حال گفتم: حال ندارم رادمهر ولکن. اخمی کرد اومد سمتم و جدی گفت: پاشو ببینم پوستت خراب میشه. -رادمهر تروخدا گیر نده.کلافه نفسی کشیدم و یکم اب خورد و گذاشت رو میز و خم شد و دستمو
گرفت و سمت پله ها رفت. سمت کشو هام رفت وشیر پاکن و با پنبه اورد نشست رو تخت و شروع کرد پاک کردم آرایشم.لبخندی رو لبم شکل گرفت و بی هیچ حرفی بهش خیره شدم، این پسر واقعا باور نکردنیه فکرشو بکنین یه پسر با تیپ لش و بدن پره تتو عاشق رپ، با قیافه خشنش چجوری میتونه انقدر مهربون و رمانتیک باشه؟! مشغول صبحونه خوردن بودیم و مامان بابام هنوز نیومده بودن. رادمهرم همینطوری که نسکافه می خورد…