دانلود کتاب جنجال از فاطمه جعفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرگرد امیرعباسصامتی یکی از بهترینهای ستاد مبارزه با مواد مخدر به خاطر یک اتفاق تلخ که در روزهای نوجوانی شاهد بوده از نظر دیگران به یه آدم سخت و سنگی تبدیل شده. این چیزیه که همه از ظاهر امیرعباس قضاوت میکنن اما ثمینا دختری که به وسیله امیرعباس نجات پیدا میکنه نظر دیگری داره. جنجال روایتگر عشقیه که بین ثمینا و امیرعباس جریان داره.
میان خواب و بیداری صدای بوق هایی ریتم دار در گوشش می پیچید هوشیار بود اما رمقی برای باز کردن چشم هایش نداشت. می ترسید چشم باز کند و هنوز در آن شکنجه گاه باشد به یاد نداشت چه اتفاقی افتاده ذهنش یاری نمی کرد فقط تصاویری از لحظات دردناکی که در آن باغ گذرانده بود، در ذهنش ورق می خورد. جنجالی پایان ناپذیر در ذهنش به پا بود طوری که باعث میشد درد در سرش بپیچد. با همان دردهایی که در سر و تنش
می پیچید دوباره بخواب می رود. مسعود پشت در مراقبت های ویژه نشسته بود یک هفته وحشتناک را از سر گذرانده بود طوری که هنوز باورش نمیشد به این نقطه رسیده باشند. یک ماه پیش فکر می کرد دخترش را به آدم مطمئنی سپرده ولی حالا پشت درهایی بسته به انتظار نشسته بلکه کسی بیاید و بگوید دخترکش بیدار شده دلش برای برق نگاه دخترش تنگ شده بود. کاش این کابوس تمام میشد و می توانست نفس راحتی بکشد سرش را به دیوار تکیه می دهد،
می خواهد دقایقی را پلک روی هم بگذارد که صدایی مانع می شود. _ سلام آقای وارسته. صدا آشناست چشم باز می کند و سرگرد صامتی را مقابل خود می بیند می خواهد بلند شود که امیرعباس با گذاشتن دست روی شانه اش مانع می شود. _ راحت باشید. _ سلام سرگرد ببخشید اصلا حال خوشی ندارم. نگاهی به صورت خسته مسعود می کند. _ به عنوان یه مرد شما رو درک می کنم جناب وارسته. _ قرار بود من بیام ستاد اما هنوز ثمینا به هوش نیومده…