دانلود کتاب قمصور از صبا ترک با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاسمن یه زندگی پر از سختی و درد داشته… و حالا پدر و برادرش اونو فروختن و قراره ببرنش تا بشه صیغهی حاج اکبر معتمد. ولی پای عقد میفهمه قراره زن پسر حاج اکبر یعنی محراب شه. محرابی که خودش دلش گیر بوده، حالا هم باید به حرف پدرش یاسی رو بگیره و….
“محراب” تنم درد میگیرد از چرخش در تختخواب. افکار مثل مار به دور آرامش وجودم می پیچد و در حد مرگ خفه ام می کند. وضو می گیرم و پای سجاده می نشینم، سخت است تمرکز کردن. حرف های یاسی، حضور حمیرا و رفتار عجیبش اژدر و بی آبروی ای که راه انداخت. می دانم امشب پدرم از سر حرف های مردم به مسجد نرفت. وقتی سربسته سر میز گفت که چند نفر از رفقایش زنگ زده اند پی جوی اتفاق
امروز و تلویحی درباره صنمش با اژدر و زن او پرسیده اند. سالگرد مادرم هم نزدیک است و این هم شده یک علت دیگر. نماز می خوانم برای آرامش اما بیشتر افکار رهایم نمی کنند. به حیاط نیمه تاریک نگاه میکنم و ناخودآگاه دنبال دختر ریز نقشی_می گردم با موهایی بلند، آن قدر که نگاه را خیره می کند، نفس را بند می آورد. دنبال دخترکی که ظاهراً نه سوادی دارد و نه حتی کتابی خوانده و معاشرت زیادی نداشته اما
رفتار و حرف هایش عجیب منطقی و درست است. شاید حق با او و پدرم است شاید از اول هم من دل به آدم نادرستش بسته بودم. دلی که اگر بخواهم صادق باشم، حداقل با خودم هنوز هم گاهی می گوید ای کاش… اما ذات انسان است که هرچه دستش نرسد می شود آرزو. چشم هایم می گردد اما یاسمن نیست. حتماً خوابیده است. بدجور این روزها به حضورش عادت کرده ام؛ به حضورش که عموماً بی صداست و آرام…