دانلود کتاب مامان من خوبم از رویا قاسمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مامان، نگاه بدبینانهای به جهان داره. نگاهش رو میتونم به شلاق سیاهی تشبیه کنم که سمت همهٔ آدمهایی که، نه! در واقع شلاق سیاهش رو سمت هر موجود زندهای گرفته، که از کنار من و برادرم رد میشه. حتی مورچهها هم از این شلاق سیاه در امان نیستند.
شايد ما، من و لاله، نرگس و سهیلا، سارا و شقایق، هرگز فکر نمی کردیم که صبح یک روز قشنگ زمستونی که کل آسمون شیراز تو نور خورشید غرق شده بود و ماها کنار همه دانش آموزان مدرسه با شادی به صف ایستادیم و سرود ملی رو خوندیم و برای داشتن یه روز تحصیلی قشنگ پا تو کلاس هامون گذاشتیم، چنین عاقبتی در لحظات پایانی امروزمون نصیبمون بشه! مدرسه تعطیل شده ولی ماها با تن و بدنی لرزون چفت هم گوشه ی دفتر ایستادیم تا
به قول خانوم نامداری تکلیفمون مشخص بشه! گیر افتاده بودیم وسط نمازخونه وسط مجلس لهو و لعابی که خانوم نامداری می گفت مچمون رو گرفته بودند. بابای سارا زودتر از همه رسیده بود، عمامه ی سفید رنگ روی سرش و شنل سیاه رنگ حریری که روی شونه هاش بود اوضاع رو سخت تر کرده برای همه ی ما خصوصا سارا که به طور کامل پشت من و لاله قایم شده! _حاج آقا از هر کسی انتظار میرفت اما از دختر شما نه؟! بابای سارا نیم نگاهی به
ماها می ندازه. _می فرمایید چی شده خانوم نامداری یا قرار هست تا خود فردا کنایه بشنوم؟! خانوم نامداری سری پر تاسفی برای همه مون تکون میده. _حاج آقا توسلی این دخترای شما، به پروژه برداشته بودن برای مسابقات اونم راجع به نماز و حجاب هر روز خدا هم میرفتن نمازخونه برای انجام تحقیقاتشون نگو تمام این مدت ماها رو مضحکه ی خودشون کردن و برای خودشون تو مکان مقدسی مثل نمازخونه دنس و پارتی راه انداخته بودن…