دانلود کتاب اصیل و خونخوار از کیمیا وارثی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افسانه، دختری که بدون اطلاع داشتن از حقایقِ وهمآلود آن روستای خونین و جهنمی، پا به آنجا میگذارد و ناخواسته درگیر ماجراهای فراوانِ خطرناکی میشود. پی به حقیقت های مخفیِ عجیب و کهنهاش میبرد. زندگیاش با موجوداتی عجیب و افسانهای یکی میشود. برای بقا و زنده ماندن باید بجنگد و درنهایت، قلبش گرفتار عشقی ممنوعه میشود! عشقی که ممکن است حاصل نبردهای خونین و یک آیندهی سیاه باشد!
– دختر جون چرا این جوری میکنی؟ ملکه ایزابلا این رو متعجب، خطاب به من گفت و بعدسمتم اومد. کمرم رو گرفت و من رو از حالت خمیده درآورد و گفت: چرا مثل گوژپشتا میکنی خودت رو؟ فقط گارد بگیر دختر. لبم رو گزیدم و برای دویدن گارد گرفتم. جنی از اونورترم پرسید: اصلاً در حالت عادی دویدنت چطوره؟ نگاهش کردم و گفتم: من توی مسابقات دو همیشه اول بودم. کامرون نیشخندی زد تکیهش
رو به مجسمه ای که داخل محوطه بزرگ قصر سفید بود، داد و گفت: خوبه. مطمئن باش دلیلش همین خوی خون آشامیت بوده. ایزابلا گفت: بحث متفرقه ممنوع! حالا هم گارد بگیر متعجب شونه بالا انداختم و گفتم: خب گرفتم که. جنی خندید که با چپ نگاه کردن کامرون مساوی شد. ملکه گفت: خوبه. حالا…. بهم نزدیک شد و آرنجم رو بالا گرفت و اون یکی دستم رو موازی اون یکی کرد. – ترجيحاً این بهتره. حالا بدو!
از جام کنده شدم و به سرعت شروع به دویدن کردم. صدای فریاد کامرون اومد: کارت خوبه. سعی كن فقط در ثانیه به مکان مد نظرت برسی. سر جام ایستادم. نفس نفس زنون به مجسمه ای که چندین سانت ازم فاصله داشت نگاه کردم و اون رو مقصدم قرار دادم بعد شروع به دویدن کردم. جنی شمرد: یک. داشتم بهش می رسیدم خیلی نمونده بود. – دو. از جام پریدم و بعد مثل یه حیوون روی مجسمه شیرجه زدم…