دانلود کتاب آغوش خالی از زهرا قلنده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با سر و صداهایی که یهو اومد برگشتم عقب. خودش بود… بالاخره افتخار داد و اومد بیرون. دخترایی که تا الان برای دیدنش صبر کرده بودن هجوم بردن سمت ماشینش و اخمام رفت تو هم! احمقانه بود…. پوزخندی به خودم زدم…. من خودمم واسه همین اینجام دیگه! عکس و امضا گرفتن از اقای شمس. بعد نیم ساعت بلاخره یکم دور ماشینش خلوت شد و اروم رفتم سمتش…
البرز:: حدسم درست بود و فریدون پشت در بود، دکمه رو زدم و رفتم سمت در اصلی. از پله های عمارت رفتم پایین که با خریدایی که تو دستش بود اومد سمتم: سلام چطوری؟ دستمو بردم سمت نایلونا: بده من.بیخیال رفت سمت عمارت: خودم میبرم. _فریدون. با خنده نگاهم کرد: سخت نگیر داداش. بلاخره که باید ببینمش. کلافه پشت سرش رفتم تو. خواستم بگم برو یه ساعت دیگه بیا. لعنتی اونقد خورده بود
تو ذوقم که اصلا نمیتونستم به روی خودم نیارم. فریدون همه ی خریدارو گذاشت رو میز اشپزخونه و گفت: چیزایی که میخواستی رو خریدم دل و جیگر تازه هم دیدم و گفتم شاید دوست داشته باشین. همه هم خورد کرده و تميزه. -مرسی. حالا دیگه بیا برو. با تعجب نگاهم کرد و یهو زد زیر خنده: اوه…. پسر… بد موقع اومدم؟ پس بگو! _فریدون با من این چیزا شوخی ندارما؟ عصبیم نکن. به زور خندشو
خورد و دستاشو برد بالا: باشه داداش حله.اروم باش! دست به سینه زل زدم بهش که گفت: خب…. من برم دیگه چیزی نیاز نداری؟ -سلام. هر دومون برگشتیم سمت مینو که داشت از پله ها میومد پایین. نمیدونستم از دستش عصبانی باشم که حرفمو گوش نداده و اومده پایین یا اینکه واسه پوشیدن پیرهنم که خیلی هم بهش میومد ضعف کنم؟ فریدون سریع به خودش اومد و سلام کرد. با همون لحن عصبی که…