دانلود کتاب کافه آگات از زهرا بهرامی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره…
وقتی چشم باز کردم شب داشت بر آسمان فرمان روایی می کرد. در تاریکی اتاق هیچ چیز نمی دیدم. لامپ را روشن کردم و برای لحظه ای نور مهتابی رنگ چشمم را زد. چند بار پلک زدم و برای چک کردن ساعت به موبایلم که در شارژ بود پناه بردم. شش و نیم بود. صداهای گنگ و خفه ای از همهمه در طبقه ی پایین می شنیدم. کافه را باز کرده بودند؟ قبل از هر چیز به سرویس رفتم تا آبی به دست و صورتم بزنم و از
این منگی خارج شوم شقیقه هایم تیر میکشید! در اتاق وقت تلف کردن بی فایده بود. کاری برای انجام دادن نداشتم و در آن فضای کوچک و شلوغ احساس خفگی می کردم. با تردید پله ها را پایین رفتم. نقشه ی کافه طوری بود پایین پله ها به یک راهرو میخورد و تنها دری که آنجا قرار داشت، به آشپز خانه باز می شد. از درز بازش سرکی داخل آشپزخانه کشیدم تنها کیارش در دید رسم بود که داشت پنیر پیتزا را روی مواد
و خمیر می ریخت. لب روی هم فشردم و آهسته صدایش زدم بش زدم: آقا کیارش. چرخید و نگاهم کرد. -سلام. جواب داد: ۹علیک سلام گمونم خواب بودی. سر تکان دادم: -بله. آمم… کاری اینجا برای انجام دادن هست؟ _چیکار می تونی بکنی؟ بدنم را به دنبال سرم از میان در وارد آشپزخانه کردم. -من همه چی رو زود یاد می گیرم. ابرو بالا انداخت. _اتفاقا امروز یکی از بچه ها نیست می تونی سفارشات رو ببری؟