دانلود کتاب یاقوت سیاه از Hera با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سوین خبرنگاری که برای مجلهش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه… کسی که در نقش خوانندهست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره….
ادوارد: زخممو پانسمان کردم و کسایی که باعث شده بودن سوین توی آب بیوفته رو گردنشون و زدم. اااخ سوين اااخ.. _آقا دو روز گذشته و ما هنوز داریم دنبالش می گردیم شاید مرد.. ادوارد: این واژه رو بگی میشه آخرین حرفت. _ببخشید آقا. ادوارد: ذهنم رفت پی حرفش، نکنه خفه شده باشه، نههه نههه امکان نداره سوین نمیمیره من اجازه نمیدم اون مال منه. سوین: توی اتاق هتل روی تخت دراز کشیده بودم.
جسمم اینجا بود ولی فکرم روحم همش پیش ادواردی بود که نمیدونستم الان کجاس چیکار میکنه؟ من و تام اومدیم چین و توی یه هتل موندیم. تو افکار خودم غرق شده بودم که دو تقه به در زدن از جام با بی حالی بلند شدم در و باز کردم. تام: آماده شو بریم نهار. سوین: باشه ده دقیقه دیگه پایینم. یه لباس سفید یقه قایقی و دامن قهوه ای و کفشای پاشنه دار کرم رنگ رو پوشیدم توی رستوران نشسته بودیم. با حسرت
به دختر و پسرایی که باهم اومده بودن و خوشحال بودن نگاه می کردم. سنگینی نگاه تام و روی خودم حس کردم سرم و بلند کردم با یه حالت خاصی بهم زل زده بود… بعد از اینکه نهار مو خوردم از رستوران بیرون اومدم و رفتم که یکمی قدم بزنم که تامم دنبالم اومد. روی برگا راه می رفتیم که خش خش می کردن و صدای خیلی خوبی می داد. تام دستم و گرفت می خواستم دستمو بیرون بیارم که بیخیال شدم…