دانلود کتاب بوسه بر گیسوی یار از شیرین نور نژاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دو همسایه با دو دنیا و عقیده متفاوت! یه دختر قرتی و باکلاس که زندگیش نظم خاصی داره.و یک پسر لات و ناخلف که کفتربازی یکی از تفریحاتشه. اماا هردو به یه چیزی عقیده دارن. اونم اینکه میتونن اون یکی رو به زانو دربیارن!! و از اون خونه که حق خودشون میدونن فراری بدن. سر کینه و لجبازی باهم ازدواج میکنن. هیچکدوم قصد کوتاه اومدن ندارن و هر راهی رو میرن تا اون یکی کم بیاره. اما در آخر به جایی میرسه …
دانه های ریز برف با طنازی روی زمین می نشینند بدون هیچ عجله ای قدم برمیدارم این کوچه در روزهای زمستان هم زیبایی بی نظیری دارد به خصوص که برف ببارد و خلوت باشد و آنقدر سرد نباشد. بعد از سه روز به شرکت میروم هر چند اجباری به رفتن نیست و کسی هم از من نخواسته است که برگردم. کسی سراغم را نگرفته.. یا حتی پیامی… زنگی… کوفتی… زهرماری… آن هم در روزهای تعطیلی دانشگاه.
خب مگر من کارمند که نه حالا… کارآموز آن شرکت نیستم؟! حالا برای کار استخدام نشده باشم و برای چیز دیگری در آنجا باشم. بالاخره کار کار است دیگر. آیا رئیس شرکت، نباید یک خبر از کارآموزش بگیرد؟! تا این حد بیخیال و بیشعور… بی تفاوت؟ به آرامی روی برفها قدم میزنم و برای افکار چندش آورم دهانی کج میکنم نگاهم که به اسم کوچه میافتد، پشت چشمی نازک میکنم کمی… متنفرم و نمیدانم چرا! _دلیلی نداره…
چون نفرت انگیزه! و من چرا به شرکت آن نفرت انگیز میروم؟ چون باید بفهمم چی تو سرش میگذره! منطقی است اما چرا نمیگذارم بعد از رفتن مامان و بابا؟! _چون مامان اینا تا آخر هفته هستن… این هم شد دلیل؟! خب تا آخر هفته صبر کنم. _دیر میشه شاید تو این مدت کاری کرد و من نفهمیدم.. _اون وقت چی؟ هوم.. خود را قانع میکنم که دلیل منطقی تر از این؟! برای همین امروز دیگر طاقت نیاوردم!