دانلود کتاب آوای نیاز تو از کیمیا مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن و رو به روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من رو به بازی گرفته بود؛ پس اون یه مرد معمولی نبود!
*جاوید* به صفحه مانیتور لپتاپ نگاه کلی کردم و بعد این که مطمعن شدم همه چی درست از جام بلند شدم، گوشیم و برداشتم نگاهی به صفحش کردم! ساعت دو ظهر بود!… امروز بر خلاف انتظارم که میخواستم با آوا باشم و امروز و باهاش بگذرونم تا بیشتر احساس نزدیکی بهم کنه بیشتر تو اتاق کارم بودم و داشتم کارای عقب افتاده شرکت و انجام می.دادم!… در اصل نرفتنم به شرکت با رفتنم هیچ فرقی نداشت! از اتاق زدم بیرون و خونه رو غرق سکوت دیدم.
سمت آشپز خونه رفتم و به قابلمه های روی گاز نگاهی انداختم! گشنم بود و خودم به خاطر بحثی که بینمون ایجاد شده بود نرفته بودم غذا بخورم!… سمت قابلمه ها رفتم و با کنجکاوی درشون و باز کردم و در صدم ثانیه اخمام رفت توهم… مرغای سرخ شده کنار هویجای پخته شده… دقیقا همین طور که بهش گفته بودم اما غذاها دست خورده نبودن! در قابلمه برنج و باز کردم و محتوای توش نشون دهنده این بود که آوام غذا نخورده! اعصابم بهم ریخت و عذاب وجدان
چسبید بیخ گلوم… به خاطر من دقيقا همونطور که گفته بودم غذا درست کرده بود اما خودش هیچی نخورده بود!… خوب میدونستم چرا دست به غذا نزده بود و نخورده بود… زیر قابلمه هارو روشن کردم و سمت اتاقش رفتم در زدم اما جوابی نشنیدم که آروم صداش زدم: آوا! بازم چیزی نگفت و این بار درو باز کردم و رو تخت دیدمش که تو خودش جمع شده بود و چشماش و بسته بود!… سمت تخت رفتم کنارش نشستم آروم تکونش دادم و صداش زدم که بعد چند تا تکون …