دانلود کتاب طبقه تاریک از ستاره شجاعی مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سونا برای رسیدن به ارثیهی خانوادگی مجبور است به مکانی ناشناخته برود تا از چند کودک نگه داری کند. اما شبها در آن مکان صداهای عجیب و غریبی میشنود از طرفی وجود مردی جوان مرموزی در نزدیکیش همه چیز را پیچیدهتر میکند …
خمیازه ای میکشم و سر ایوان می ایستم. سبزعلی مقداری چوب جمع کرده و همه را با طنابی روی دوش سمت راستش انداخته است. سمت در چوبی میرود و من با نگاهم او را بدرقه میکنم چشمانم با مکثی بی اختیار کشیده میشود سمت پله های چوبی طبقه دوم. شب گذشته در آنجا مرگ را با چشمان خودم دیده بودم مانند آدمی شده بودم که یکبار او را دفن کرده اند و دوباره زنده شده است. قبل از اینکه همراه خورشید به آشپزخانه بروم کاملا به طرفش میچرخم و
میگویم: خورشید تو میدونی طبقهی بالا داخل اتاقاش چیه؟ دخترک شانه ای به علامت ندانستن بالا میدهد: نمیدونم خانم.-يعني هیشکدومتون تا حالا تو اتاقای بالا نرفتین؟ -درشون قفله. خودم این موضوع را میدانم از آن اتاقها چیز جدیدی دستگیرم نمیشود و همین کفریم میکند. به آشپزخانه میروم و جواب صبح بخیر بچه ها را میدهم برایشان کمی پنیر و عسل و مربا آماده میکنم و تا دم آمدن چای خودم روی یکی از صندلی ها مینشینم و به فکر فرو میروم. بچه ها که
صبحانه خوردنشان تمام میشود اجازه میگیرند برای بازی کردن و من با سر تایید میکنم. هورا کشان از اتاق بیرون میروند اصلا حواسم نیست که سبز علی یک بار هشدار داده بود تنهایی به حیاط نروند. هرچند آن لحظه این موضوع کوچکترین اهمیتی برایم نداشت. نمیخواستم پیش خودش فکر کند از تهدیدش ترسیده ام یا حرف هایش برایم ارجحیت دارد. -خاله. تنها کسی که در اتاق مانده سجاد است. با تعجب نیم نگاهی به در نیمه باز آشپزخانه و سپس به او میکنم …