دانلود کتاب هوژین از مرجان مرندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از تاکسی که پیاده شد هجوم هوای سرد دی ماه پوست صورتش را به گزگز انداخت. شال گردن بافت عزیز جون را تا روی بینی اش بالا کشید و به سمت قنادی آن سوی خیابان رفت. داخل قنادی هوا گرم بود و خبری از سوز سرمای بیرون نبود. به سمت صندوق رفت و فیشش را بیرون آورد و گفت: دیروز کیک سفارش داده بودم. لحظه ای بعد وقتی کیک خامهای سفید رنگی که رویش طرح گوشی پزشکی جا خوش کرده بود، مقابلش قرار گرفت …
دستش را برای برداشتن اولین برش از پیتزایش دراز کرده بود که صدایی آشنا با “مستانه” خطاب کردنش، میانه راه متوقف کرد با مکث سرش را بلند کرد. گوشهایش اشتباه نکرده بودند مقابل نگاهش آرسام بود همان هم بازی کودکی ها و هم پای شیطنت های روزهای نوجوانیش که روزی خیره در چشم هایش اعتراف کرده بود “مستانه من دوستت دارم! ” از روی صندلی که بلند شد ذهنش پراز خاطرات دوستی بی آلایش روزهای بچگی بود روزهایی که با هم در حیاط
دوچرخه سواری و در پارک جمشیدیه بدمینتون بازی کرده بودند. آن لحظه به روزهای بعد فکر نمیکرد به روزهایی که نگاه آرسام رنگ عوض کرده بود و عشق پیچیده در چشم هایش انگار وبال گردنش شده بود. آرسام گفته بود “دوستت دارم”و مستانه با درد چشم دیگری میتپید و دل هم بازی کودکی هایش در سودای قلب او بود. به آرسام گفته بود که به درد هم نمیخورند! گفته دوستش دارد اما فقط بعنوان یک دوست گفته همه چیز را فراموش کند! آرسام اما دست بردار
نبود. انگار باورش نمیشد که جواب مستانه به علاقه اش منفی باشد. تمام محبت های مستانه را که حاصل سالهای طولانی معاشرت بود به حساب حسی فراتر گذاشته بود و پا پس کشیدن مستانه را برنمیتابید. سیما و مزدک رابطه شان را روز به روز کمتر کرده و بیشتر از آنها فاصله گرفته بودند مستانه هم از وقتی متوجه علاقهی آرسام شده بود دیگر تمایلی به وقت گذراندن با هم بازی کودکی هایش نداشت. آرسام را دوست داشت و فکر میکرد فاصله گرفتن از او …