دانلود کتاب ضربه شمشیر شوالیه ام کرد از نگار.ق با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-حق من اين نبود… همون طور كه به ميز قديمي تكيه داده بود، گفت: حق رو به من و تو نميدن. فلهاي ميدن جونم. ما هم فلهاي حساب كرديم. -فلهاي؟ -واسه همين واسه شما ارزونتر در اومد. خدا بده بركت. پوزخند درجا نقش بست: بركتم داره؟ -معلومه كه داره. عرق جبينهها. حلالتر از حلال …
براي بار سوم که خم شد و از شيشهی پشت ماشین عقب رو چك كرد فرنود گفت: اي بابا، ول کن دیگه. پریشان گفت: آخه واسه چي اومدي؟ -پدر خانومم امر کرد پدر خانوم بنده، پدر شما. جوابي نداد ولي توي دل حرفها داشت. فرنود هزاران روش براي پیچوندن بلدبود اما بکار نگرفت چون نمیخواست. به محل مورد نظر که نزديك ميشدن زود گفت: همينجا وايسا باقیش رو خودم ميرم. -ترنم.. نالان نگاهش کردو گفت: همش یه دیقه راهه وايسا. فرنود سرش رو به تاسف تکان داد و
ایستاد. زود رو به نسیم گفت: زود پیاده شو مامان. دست نسیم رو گرفت و تا جایی که میتونست سریع قدم برداشت. به پارک که رسید سمت نیمکت همیشگی رفت و فهمید دایان هنوز نرسیده نفس آسوده اي کشید و روی نیمکت نشست. هنوز به خودش مسلط نشده بود که نسیم گفت: مامان اون آقاهه کیه؟ سرش رو سمتي که نسیم اشاره مي کرد چرخوند و با دیدن مردي که چند متر آن طرف تر ایستاده بود و با تلفن حرف میزد گفت: غریبه مامان. دیروزم که رفتیم بیرون بود.
ترس برش داشت دخترش توهم ميزد؟ نکنه ترس هاش رو به نسیم هم انتقال داده بود؟ چرا نسيم غريبهي خیابون رو آشنا ميديد؟ مضطرب تر شد و گفت: دخترم؟ چرا همچین فکري ميکني؟ -دیدمش. فقط نگاه کرد که نسیم گفت: -رفتیم دارو خانه هم بود، رفتیم پارك هم بود. دنيا روي سرش آوار شد. همین که خودش سالها سايه اي رو همراهش حس میکرد پدرش رو در آورده بود و حالا دخترش هم اضافه شده بود؟ با بغض گفت: غریبه است مامان يکي از آدماي تو خيابون …