دانلود رمان عشق خوناشام من جلد اول از R با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رهام؛ هوا بارونی بود و من تو راه خونه بودم امروز یاشار من و امیر رو شهید کرد… همین طور با خودم غرغر میکردم که دیدم یه دختر کنار جاده خیس اب وایساده بود… یه ماشینم کنارش که احتمالا مزاحم بود… عصبی شده بودم… بدون توجه به ماشینو پارک کردم و پیاده شدم و به سمت اونا رفتم …
_خوشگله سوار شو ناز نکن… _باور کن شبو با ما بودن بهتر از زیر بارون موندنه… من: مگه شماها ناموس ندارید؟! پسره با شنیدن صدای من با گفتن صاحبش اومد رفت… نگاهی یه دختر انداختم… اونم به من خیره شد… چشمای خوش رنگی داشت… تاحالا چنین رنگی ندیده بودم… برای چند لحظه مسخ چشماش شدم… من: سوار شو! بدون حرف رفت و سوار ماشین شد… چه بی تعارف… منم با لباسای خیسم رفتم سوار شدم… من: کجا برم؟؟؟ -جایی رو ندارم برم…
اهل اینجا نیستم پولام رو هم دزدیدن… صدای جذاب و ارامش بخشی داشت... نمیدونم چرا ولی به سمت خونه خودم راه افتادم… نگاهی به سراسر خونه ام انداخت… غرور خاصی توی چشماش بود… _خونه ات اینه؟؟ من: اره… چطور… _هیچی… من صورتم کثیف شده کجا لاید بشورم؟؟ توالت رو بهش نشون دادم رفت داخل منم رفتم یه دوش گرفتم… در حال حشک کردن موهام بودم که یهو اومد تو اتاق… من: در زدن بلدی؟؟ _تو چطور جر… مثل اینکه یادش
بیاد ادامه حرفش رو نگفت… بچه پررو… مگه طویلهاس… چند لحظه بهم خیره شد.. خوشگل ندید.. من: برو روی کاناپه بشین الان میام.. چیزی نگفت و رفت بیرون. منم بعد از لباس پوشیدن رفتم بیرون… روی کاناپه نشسته بود و به تلویزیون خاموش خیره بود. رفتم روی مبل تک نفره نشستم… من: اسمت چیه؟؟ _ماهور من: خب.. اهل کجایی؟؟ تو چشمام خیره شد و گفت… این سوال رو نپرس… تعجب کردم: چرا… جوری تو چشام زل زد که انگار منتظر بود قبول کنم …