دانلود کتاب رخساره از هانی زند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگاهش را با لبخند از جایگاه عروس و داماد گرفت و دکمهٔ کت خوش دوخت و اسپرتش را بست. با دقت اطراف را از نظر گذراند. همه چیز مرتب بود. به قاعده و طبق اصول. بیخود نبود تک تک تاریخ های چند ماه آینده اش هم برای مراسم عروسی رزرو شده بود. حالا تالار پذیراییاش حسابی اسم و رسم در کرده بود. تذکری به یکی از پیشخدمتها داد و جلوتر رفت. امشب مراسم خاصی بود. برای عروسی خواهر دوست قدیمیاش حسابی سنگ تمام گذاشته بود. همه چیز باید به نحو احسن انجام میشد …
در کسری از ثانیه جمعیت به سمت در خروجی سالن دویدند. چاوش به پشت سرش نگاهی کرد حتى رسول و سعید هم از در سالن بیرون رفتند. حالا هیچ کس نمانده بود. فقط کمی آن طرف تر دو زن به مادر ساره که هنوز حالش جا نیامده بود آب قند میخوراندند. کنارش هم چند صندلی به هم چسبانده بودند و حاج توسلی بزرگ رویش دراز به دراز افتاده بود و همچنان به سینه اش چنگ میکشید چاوش قدمی به عقب برداشت. باید خودش را به معرکه باغ میرساند. _تو پسر
شیرین خانمی که همسایه دیوار به دیوارشون بودی؟ چاوش از نگاه خیرۀ زن دایی هیچ حس خوبی نداشت. بی جواب سمت در رفت و زن ادامه داد: همونی که خاطر ساره رو میخواست؟ چاوش تیز به عقب چرخید و نگاه دنباله دار و پر از خشمش را به زن دوخت. _خودم میدیدم دور و برش میپلکیدی شازده! گوشه لب چاوش بالا رفت. _این وصله ها به ما نمیچسبه زن دایی! _ولی من مطمئنم تو خاطرشو میخواستی! چاوش خونسردانه دستش را در جیبش فرو کرد
و سمت در پا تند کرد و زیرلب زمزمه کرد: هیچ وقت نقش بازی کردن بلد نبودی خواهر رسول! مقابل در سالن ایستاد وسط باغ یک معرکه دیگر درست شده بود. چاوش دستی به لبه کتش کشید و پوزخندی زد و ادامه داد: برعكس من! گفت و خودش را به جمعیت رساند. مردی آن وسط ایستاده بود که با شنیدن هر فریادی که کامیار میکشید چشم هایش را میبست. _چه خبره اینجا… مرد ژنده پوش خودش با دیدن چاوش چشم هایش زد. -آقا.. آقاجان امان.. به داد من برس …