دانلود کتاب عروس کاغذی از هانی زند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد. اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل. ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه؟ …
سعی کرد از ماشین پیاده شود تور پر حجم پیراهن عروس مانع بود ناتوان صدا زد: اعلا. اعلا به جای جواب لبهایش را روی هم فشرد: دستو پا چلفتی! گفت و حتی نیم نگاه دیگری هم حواله اش نکرد. قلبش چاک چاک و هزار پاره بود دستش را به سقف ماشین گرفت و دامن لباسش را جمع کرد. باید عادت میکرد. باید در آن دهانی که بیسبب اسم اعلا را تکرار میکرد گل میگرفت. -اعلا بابا… با شنیدن صدای پدر اعلا در میانه راه متوقف شد گردنش را که بالا گرفت مرد بالای سرش
ایستاده بود و ظاهراً اعلا که آنطور دست به سینه زده به زمین خیره مانده بود اصلاً در این عالم سیر نمیکرد. -بده من دستتو باباجونم… گفته بود که پدر اعلا را دوست دارد؟ لب هایش به لبخندی کش آمد و دستش را از سقف ماشین کند. حاج صالح همانطور که با مهربانی در انتظار ترانه بود دوباره به اعلا نگاه کرد: اعلا پسر! صدایش بلندتر بود اعلا درجا تکان خورد و قلب ترانه درون سینه تپید. -جونم بابا؟ -حواست کجاست پسر اونجا وایستادی زنتو نمیبینی مگه؟ اعلا جوری
توی سرش کوبید که چیزی نمانده بود خود ترانه هم همه چیز را باور کند. -چیشده ها؟ ترانم چیه؟ دردت به سرم چرا صدام نکردی! ترانه نگاهش را بین پدر و پسر جابه جا کرد. حالا پدر شوهرش عقب کشیده بود و با لبخند تماشایشان میکرد. -واسه چی منه گردن شکسته رو صدا نمیکنی!؟ -نشنیدی ببخشید… گفت و دستش را در دستان اعلا گذاشت. ماشین پدرش کمی آن طرف تر متوقف شد. حاج صالح گل از گلش شکفت. -اعلا بابا بیا… بیا پدر خانمت اینا اومدن. اعلا اما …