دانلود کتاب خواستگار پرماجرای باغ انار از زهرا بیگی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من بارانم. دختر شیطونی که کل فامیل و دوستام از دست شیطنتام عاصی شده بودن. ماجرای اصلی زندگی من اون روزی اتفاق افتاد که برای خواهرم خواستگار اومد تو خونه باغ انارمون. قرار شد بهخاطر پسرخالهم که عاشق خواهرم بود، خواستگار رو فراری بدم. هر بلایی که فکر کنید تو باغ انار سرش اوردم، غافل از اینکه دامادو اشتباهی گرفتم… خلاصه مدتی بعد دانشگاه قبول شدم و با خودم عهد کردم سر به راه بشم اما دقیقا روزای اول دانشگاه بود که اون پسر رو تو کلاسمون دیدم و …
چند روزی از شروع کلاس های دانشگاه میگذشت با ریحان در ردیف آخر نشسته بودیم چند دقیقه ای بود که منتظر استاد بودیم حوصلم سر رفته بود چون سال اول بودیم و فقط چند روز از شروع دانشگاه مون نمیگذشت زیاد با بچه های کلاس قاطی نشده بودیم تقریباً همه تو گوشی هاشون بودن ریحان هم که طبق معمول سرش تو کتابش بود. من نمیدونم هنوز کلاس شروع نشده و درسی داده نشده ریحان چی تو کتابش میخوند؟! سرم تو گوشی بود که تقه ای به در خورد و پشت بندش بچه ها بلند شدن خواستم بلند بشم که گوشیم افتاد
بیخیال استاد و عرض ادب شدم. نشستم رو زمین و جنازه گوشیمو جمع کردم بلافاصله با بلند شدن من بچه ها نشستند خب خدا رو شکر اولین سوتی امروزم رو هم دادم!!! من بدون سوتی دادن هیچ روزم شب نمیشه خواستم بشینم که چشمم به استاد افتاد اونم زل زده بود به من آروم نالیدم وای بدبخت شدم اینکه دوسته نوهی فتحعلی شاهه! ریحان دستمو گرفت و تقریبا به جای نشاندن کوبیدتم به صندلی. -خرماتو بخورم ریحان نشیمنگاهمو داغون کردی روانی. -زهرمار چقد مشنگ و سربه هوایی تو یه ساعته ایستادی که چی؟ همه نشستن.
-ریحان چادر تو بده. -چی؟ -ماچ آبدار که نخواستم اینجوری براق میشی بهم چادر تو بده . باز مسخره بازیت گل کرد می خوای چیکار کنی؟ -ریحان حرف نزن فقط چادرتو بده اگه این پسره منو ببینه بیچاره میشم. -پسره کیه؟! -استادو میگم اه… خواست باز سوال بپرسه که چادرشو کشیدم مجبور شد نیم خیز شه و چادرش رو در بیاره بهم بده. با اینکه مانتوش کوتاه و تنگ نبود ولی فهمیدم معذب شد. تو یه عمل انتحاری سریع چادرش رو سرم کردم و گفتم: ببخشید سید. استاد همینجور داشت حرف میزد شنیدم که خودش رو دامون اتابک معرفی کرد …