دانلود کتاب بر گیسوی باد از مریم اسدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جابر آخوندی که صدسال قبل بخاطر رودرواسی مجبور میشود به دختری درس طلبگی بدهد که دلباختهی او میشود! اما قبل از اینکه بتواند اقدامی کند… اما اکنون صد سال بعد محبوبه که وارد باند فسادی میشود، برومند رییس باند مردی جذاب، مغرور است که درصدد تصاحب او بر میآید اما محبوبه موفق به فرار میشود… در پایان ارتباط بین دو داستان مشخص میشود و …
پاییز کم کم از راه میرسید اولین باران پر از احساس شروع به باریدن گرفت، سرما آرام آرام زیر پوست درخت ها و برگ ها نفوذ می کرد ابرهای تو در تو و سیاه آسمان را پوشانده بود. گویا آسمان هم مثل قلب سید صابر گرفته بود. صابر زیر باران داشت کارهای حوزه را انجام میداد شاید نمیخواست کسی متوجه ریزش اشک هایش شود میخواست همراه دل آسمان بگرید. جابر از حجره بیرون آمد نعلین هایش نمناکش را به پا کرد به سمت سید صابر رفت زیر بغل او را گرفت و لبه پله نشاند و گفت: سید الان مریض میشی. صابر سرش را بالا نیاورد این مرد مثل کوه محکم بود حتی نمی خواست حرفی
بزند تا کمی خالی شود بازوی جابر را فشرد و از جا برخواست و به حجره اش رفت. جابر هم سریع از حوزه بیرون رفت تا زودتر به خانه محبوبه برسد حال و هوای باران فصل مهرماه درونش را به غلیان انداخته بود وقتی به آنجا رسید که دیگر عبایش کاملا خیس شده بود کمی لرز کرد دست هایش را بهم مالید و داخل اتاق رفت. برعکس بیرون، فضای آنجا گرم و دلپذیر بود. عبایش را درآورد و به چوب لباسی آویزان کرد تا کمی خشک شود حتی ورق کتاب هایش خمیر شده بود. سر جایش نشست و آب بینی اش را بالا کشید یک کاسه سوپ روی میزش بود پیدا بود تازه آورده اند چون هنوز بخار از روی
آن بلند بود چند قاشق خورد طعمش را با تک تک سلول های بدن حس کرد عالی بود. کمی منتظر ماند تا محبوبه بیاید باز هم آمدنش طول کشید به قدری طول کشید که تک تک ثانیه ها را برای آمدنش شمرد. بلاخره در باز شد محبوبه پشت پرده نشست اما از همان اول صدای سرفه هایش بلند شد طاقت نداشت حال بیمار او را ببیند احساس میکرد با هر سرفهی او سینهی خودش هم به درد میآید. کتاب را باز کرد و درس را آغاز نمود، آهسته درس میداد میدانست محبوبه مریض است و توان ندارد اما صدای سرفه های پیاپی او لحظه ای بند نمی آمد. آنقدر شدید شد که ترس بر قلب جابر چنگ انداخت …