دانلود کتاب دیوار آهنی از فاطمه خادمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ریما دختری طرد شده از خانواده بخاطر اتفاق پوچ، اتفاقی که بی تقصیر ترین آدم اوست... پرستار کودکی میشود، اما!… پدر آن بچه کیست؟! پدری که عشق قدیمی ریما است!
با آتریسا از پلهها رفتیم پایین تعداد زیادی از مهمونها اومده بودن. با کشیدن دستام، چشم از مهمونا گرفتم نگاش کردم که گفت: ديما بریم اونژا بابا اونژاس. سری تکون دادم و باهاش رفتم همین طوری که سرم پایین بود دنبال آتریسا کشیده می شدم. با ایستادنش سرمو آوردم بالا که آتریسا خودشو تو بغل کسی انداخت صورتش معلوم نبود ولی فکر کنم آقا بود به دو تا مرد کناریش نگاه کردم حدود بیست و نه یا سی رو داشتن هر دوشون با لبخند به آتریسا نگاه میکردن. با پایین اومدن آتریسا چشم به آقا دوختم، تو شک رفتم خودش بود بعد از
پنج سال دوباره دیدمش تمام حرفا و کاراش مثل فیلم جلوی چشمام رژه رفت. تموم کاراش تموم محبتاش همه و همه جلو چشمام رژه میرفت یاد آخرین حرفاش که میافتادم قلبم درد میگرفت. یاد توهیناش تحقیراش یاد ه.. گفتش افتادم. نفس عمیقی کشیدم و بغضمو با آب دهنم قورت دادم اونم تو شک بود. با صدا زدنای آتریسا به خودش اومد؛ نیش خندی زد که قلبم درد گرفت اون چه میدونست از این که من چی کشیدم اون چه میدونست. -بابا جونم این دیماست قرستار ژدیدم خیلی دوسش دارم نمیذالم اچراجش کنی (بابا جونم این
ریماست پرستار جدیدم خیلی دوسش دارم نمیذارم اخراجش کنی) -حالا بعدا درموردش حرف میزنیم بابایی باشه؟ با حلقه شدن دست نرگس دور بازوی سامیار انگار کسی خنجربه قلبم زد این حقم نبود من عاشقش بودم بخاطر اون سختیایی کشیدم. بعد اون خیلی راحت تو این همه سال داشته خوش میگذرونده هه ریمای احمق بازم باختی ولی… رو به روی پریشان نشستم همون طور که فنجون قهوه امو میخوردم گفتم: من این کارو میکنم اگه زندگی شونم خراب شه برام مهم نیست؛ سامیارم باید اندازه من درد بکشه زمانی که من بخاطرش …