دانلود کتاب شهر گناه از ستاره شجاعی مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بوی خون میومد. نگاه ترسیدم رو چرخوندم به دور و برم. چشمای اونم ترسیده بود. عرق از روی پیشونیش سر خورد اشک های جمع شده توی مردمک های سیاهش دلمو لرزوند. اولین بار بود اشکش رو میدیدم. یکم خودم رو کشیدم عقب نفسم بالا نمیومد… نفسش بالا نمیومد. تو شوک وحشتناکی دست و پا میزدم. زیر گلوم میسوخت. جای فشار ناخناش روی قفسهی سینم درد میکرد. دستای اونم خاکی بود… خونی بود…
-خانم رسیدیم! با صدای رانندهی تاکسی فکرش از گذشته رها شد. تکانی خورد و نگاهی به دور و برش انداخت. با کمی مکث کرایه را پرداخت کرد و از تاکسی پیاده شد به اندازهی بیست دقیقهای پیاده روی داشت که برایش مهم نبود قبلا یکبار این مسیر را آمده بود راهی که او را به عمارت پدربزرگ پوپک میرساند از سه سال پیش که پدربزرگ پوپک فوت شد فرزندانش اجازه ندادند عمارت پدرشان دست نخورده بماند هر بار به بهانه ای آنجا جمع میشدند مهمانی تولد دورهمی های خانوادگی ان عمارت انگار تنها برای رونا خوش یمن نبود.
نفس زنان جلوی در عمارت رسید. خاطرهی آن روز کذایی در ذهنش یاداوری شد نگاهی به ساختمان دوطبقهای انداخت که با سنگ نمای سه سانتی سفید رنگی ساخته شده بود. عمارت کامکار بزرگ باغ در ندشتی داشت. از همان حیاط هایی که کلی درخت و گلهای مختلف دارد. انگار خانوادهی پوپک و تمام فامیل هایشان ادم های پولداری بودند. پوزخندی زد و زنگ خانه را فشرد. در با صدای تیکی باز شد احتمال داد از روی آیفن تصویری او را دیده باشند. پوپک گفته بود تازگیها برای عمارت پدربزرگش آیفن تصویری ساختهاند گلویی صاف
کرد و آهسته داخل رفت. درخت های بلند و سر کشیده در میان گل هایی که اطراف درخت ها مانند حصاری رشد کرده بودند چشمان رونا را مانند بار اول خیرهی زیبایی اش کرد. از مسیر سنگ ریزه شده و باریک حیاط به سمت ساختمان راه افتاد. تمام تلاشش این بود به آن قسمت باغ که وجدانش را بیدار میکرد نگاه نکند پاهایش میلرزید و احساس خفگی میکرد. نفس های عمیق و پی در پی کشید و ذهنش را اماده دیدن پوپک کرد و البته دانیال، دلش بازی تازه ای راه انداخت از آخرین باری که دانیال را دیده بود چند هفته ای میگذشت …