دانلود کتاب یار و یاور از آسمان۶۵ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در کمد ریلی رو باز کردم و وارد شدم و نگاهی به کت و شلوارم انداختم… کت شلوار مشکیم رو برداشتم پوشیدم و رفتم سمت کشوی ساعتها… درش رو باز کردم یکی از ساعت هام رو برداشتم و گذاشتم توی دستم… کشوی بعدی رو باز کردم و کراوات مشکیمو برداشتم و اومدم ایستادم جلوی آینه و بستمش … دستی به ریش سفیدم کشیدم و مرتبش کردم… نگاهم رو از آینه گرفتم و کفشهام و پوشیدم و رفتم سمت میز کنسول و تسبیحم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون… در همین حین در باز شده و نیاز وارد خونه شد، رفتم سمتش: تو اینجا چیکار میکنی؟ متعجب نگاهی به سرتا پام انداخت …
داشتم قفسه ها رو مرتب میکردم که یکی وارد مغازه شد… سرم و چرخوندم و نگاهی انداختم.. با دیدن خانم تهرانی اخم هام و کشیدم تو هم و نگاهم و گرفتم و دوباره مشغول کارم شدم… میدونستم طبق معمول قرار نیست هیچ خریدی بکنه و فقط اومده مغازه رو بهم بزنه و از خواهرش تعریف کنه… اولین بار پاشو گذاشت تو مغازه یه جوری نگاهم کرد فکر کردم استغفار الله خودش بهم نظر داره؛ ولی وقتی شروع کرد به تعریف از خواهرش همونجا متوجه شدم هدفش چیز دیگه ایه… کلا نسبت به این دو تا خواهر حس خوبی ندارم و هر آن منتظرم یه خطایی ازشون سر بزنه… هر چند تا الان هم کم خطا
کار نیستن… رفتارهاشون یا طرز پوششون یا رفت و آمدهاشون با مردهایی که مشخص نیست کین و چیکاره ان اصلاً مورد تایید و پسندم نیست؛ ولی خب رفتارهای ضد و نقیضشون خصوصاً خواهره و کمک اون روزش و طرز صحبتش باعث میشه تو عکس العمل هام دو دل بشم و اونجور که باید واکنش خاصی نشون ندم. -سلام.. کمک میخواین؟ با شنیدن صداش با لحن سردی جواب دادم: سلام. چیزی نیاز دارین؟ بعد چند لحظه سکوت به حرف اومد: دیدم خواهرم سرکاره و منم تنهام گفتم بیام اینجا حداقل یه کم گپ بزنم… قبلاً که بهتون گفتم اون زیاد کار میکنه… هم خیاطی میکنه هم تمیزکاری.
سعی کردم زبون به دهن بگیرم و حرفی نزنم و حداقل به عنوان همسایه حرمت نگه دارم رفتم ایستادم پشت دخل.. اونم اومد ایستاد جلوم و نگاهی به اطراف انداخت و پرسید: چقدر اینجا درآمد داری؟ بدون اینکه سرم و بلند کنم کلافه و با کمی تلخی به حرف اومدم: اگه به چیزی احتیاج دارین برداریدا لازم نیست پولشو حساب کنین! انگار بهش برخورد: من گدا نیستم خداروشکر انقدر داریم دستمونو جلوی کس و ناکسی دراز نکنیم! -فريال؟ با صدای مردونه ای سرم و بلند کردم… دیدم یه مرد که به نظر آدم درست و حسابی نیومد جلوی در مغازه ایستاده و نگاهش به خانم تهرانیه… یه نگاه به خانم تهرانی انداختم …