دانلود رمان حکم شکار از حدیثه آزادگان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گیسو دختری از پایه فقر جامعه است. او برای گذراندن زندگی و خرج خود و خواهرانش به ناچار دست به دزدی زده! در این حین از سرگرد “نیاوش شمس” دزدی کرده و گرفتار می شود؛ سرگرد “نیاوش شمس” مَردی جدی،خشن،خودخواه است که در مقابل بخشیدن ِ گیسو از او کمک می خواهد! البتـــه کینه ای قدیمی هم وجود دارد که نیاوش را وسوسه به نگاه داشتن گیسو در کنار خود می کند و فکر انتقام را در سَرش می پروراند!
سنگینی ِ نگاه جفتشون رو روی خودم حس میکنم و همین که میخوام برای خودم هم بریزم، دستی به طرفم دراز و ظرفی مقابلم قرار میگیره و توجهم رو به روی صورت خانم جون جلب میکنه. –حالا که وظیفهات و خوب میدونی، برای منم بریز! جفت ابروهام بالا میپرن و پُقی زیر خنده میزنم. وظیفه؟ این زن من رو با خدمتکار شخصیش اشتباه گرفته؟ شرط میبندم که با خدمههاش هم با این لحن تحقیرآمیز صحبت نمیکنه. -شما دندون مصنوعیتون رو گذاشتید؟ چون امکان داره هویجها سفت باشن.
خندهام از روی لبم پاک میشه و به ثانیه نکشیده، اثرات ناراحتی ِ ساختگیای توی چهرهام جا خوش میکنه. -باید حواستون به سن و سالِتون باشه…هم واسه چیزهایی که میخورید، هم حرفهایی که میزنید! به هرحال پس فردا همهمون تو یه وجب جا میخوابیم. فکر کنم زمان ِ تخلیه کردن حرصهایی که از دفعۀ پیش سر دلم مونده بود، الانه! اون موقع لال شدم و اجازه دادم خوردم کنه ولی…این بار؟ اصلا! نیلا سریع خودش رو از اون سر ِ میز کش میده و ظرف رو از دست خانم جونی که عصبی و خشمگین به من زل زده، میگیره.
نیلا-من انجام میدم. تا وقتی من هستم اصلا چرا بقیه؟ نیم نگاهی نثار ِ گندم و گیتی که کنار گرشاسب نشستن و در سکوت غذاشون رو میخورن، میکنم؛ حتی این بچهها هم فهمیدن جو سنگین تر از حد معموله که برخلاف عادت همیشگیشون، ساکتن! خانم جون-یکی ازت کم بود، حالا شدین دوتا؛ نه؟ بچههای اردشیر هی بیشتر میشن… چند تاتون رو باید تحمل کنم؟ گرشاسب-فکر نمیکنی اولین دیدارمون باید یه کم دوستانه تر میبود، مادربزرگ ِ عزیزم؟ ضربهای آروم به پیشونیم میزنم و این پسر چرا همه چیز و به تمسخر میگیره…