دانلود رمان ضد نور از عاطفه انصاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و…
پشت به من روی صندلی اتاقش نشسته. با ورود من صفحه نمایشگر رو خاموش می کنه و با نیم چرخی که می زنه دست به سینه به سمتم بر می گرده. دو دکمه بالای پیراهنش رو باز کرده و زنجیر توی گردنش برای اولین بار توجهم رو جلب می کنه. خیلی دوست دارم طرح روی مدال رو ببینم اما شرایط مناسبی برای دیدن زدن ندارم. نگاهش رو از سینی توی دستم می گیره و به کاناپه راحت اتاق کارش اشاره می کنه تا بشینم. یکی از فنجون هارو روی میزش می زارم و با برداشتن فنجون خودم سینی خالی شده رو کنارم قرار می دم.
دست گرفتن فنجون گرم و خیره شدن به بخارش تنها راهیه که برای مهار کردن لرزش دست و نگاه پر هراسم به ذهنم می رسه. – فکر کنم همین اول کار باید چیزایی رو مشخص کنم. اول کار؟ پس یعنی قرار نیست عذرم رو بخواد. نفسی که ناخواسته حبس شده بود رو آزاد می کنم. ترجیح می دم بیشتر شنونده باشم و به قول معروف توپ توی زمین اون باشه تا ببینم تکلیف چیه. -از فضولی خوشم نمیاد! بدون مقدمه حمله کرده. ضربه اولش حسابی کاریه و برای چند ثانیه عقلم رو از کار می ندازه!
می شه گفت یه شوتِ از راهِ دورِ محکم و هدف داره که تیرک افقی دروازه ام رو به لرزه در میاره! سرم رو بالا می گیرم و به چشم هایی که مستقیم زیر نظرم گرفتن نگاه می کنم. دو تا راه حل بیشتر ندارم یا بپذیرم و عذرخواهی کنم و یا تکیه کنم به دیوار بلند حاشا و هرطور شده روی نیت خیرم پافشاری کنم. فکر کردن به این موضوع که چطور توی اون لحظه متوجه نیت من شده رو به وقت دیگه ای موکول می کنم. موهام رو پشت گوش می دم و گلوم رو صاف می کنم. مردمک های قهوه ایش حتی موقع این حرکت هم کوتاه نمیان…