دانلود کتاب تاریک ترین وسوسه (جلد سوم مجموعه مافیا) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند میآورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار میرفت را انجام داده بود، نه در مورد غیبت های پدرش یا اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان همان کاری را میکند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود. مردی با ثروتی غیر قابل توضیح …
“میلا” در حین آنتراکت یکی از مهمانداران تئاتر کاغذی را در دست رونان گذاشت. آن را خواند و بعد در جیبش گذاشت. اسمش را حس ششم بگذارید اما میدانستم که لیزا یادداشت را نوشته است. با بسته شدن پرده ها و روشن شدن دوباره چراغ ها از راهرو به سمت در خروجی حرکت کردیم اما چیزی مرا متوقف کرد. پرتره ای روی دیوار در قاب طلایی مجلل. موهای مادرم بسیار شیک شینیون شده بود، چشمانش با نوری جاندار میدرخشیدند. رونان پشت سرم منتظر ماند و
اگر متوجه شباهت عجیب مان شد، چیزی نگفت. آب دهانم را قورت دادم و به دنبالش از سالن خارج شدم. مادرم اینجا اجرا داشت. حالا مطمئناً میدانستم شاید بتوانم فردا برگردم و از تعدادی از کارمندان سؤال کنم، کسی باید بداند که آیا او خانواده داشته و من کجا میتوانم آنها را پیدا کنم. با زدن اکثر جمعیت بیرون از باجه بلیط قدیمی رد شدیم، که توجهم به زن مسنی که در پتوی نازک و پاره ای روی زمین نشسته بود جلب شد. چشمانش پر از جنون بود و در حالی که در
چشمم خیره شده بود، زمزمه وحشت زده اش به گوشم رسید. _D’yavol. “شيطان.” موهای پشت گردنم سیخ شد قلبم در سینه فرو ریخت. ایستادم و برگشتم تا از روی شانه ام نگاه کنم، انگار که شیطان شاخ قرمزی پشت سرم ایستاده اما رونان بازویم را گرفت. -داری راه رو بند میاری کوتیونوک. زمزمه کردم. _ببخشید. _این نمیتوانست همان چیزی باشد که او میگوید میتوانست؟ آیا ضربه مغزی میتوانست شما را دچار توهم کند؟ به ماشین رسیدیم اما مکث کردم گفتم…