دانلود کتاب گریز از منا امین سرشت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تابان دختر یکی از مسئولین سرشناس کشور است که در یک شرکت ساختمانی مشغول فعالیت است و با رئیس شرکت رابطهی عاشقانهای دارد. درست زمانی که تابان از شرکت برای انجام مأموریتی عازم سفر میشود، فردی از گذشتهی تلخش سر راهش سبز میشود و او را …
تمام مسیر حیاط تا کوچه را دویدم. به محض سوار شدنم بابا پا روی گاز گذاشت و باز غرولند کرد: از کار و زندگی انداختی منو تابان. خم شدم و گونهی پر از ریشش را بوسیدم: شما به بزرگی خودت ببخش… عوضش دو روز نیستم از دستم راحتی. با اخم نیم نگاهی سمتم انداخت: خیلی مراقب خودت باش دختر… پول مول لازم داشتی باز بهم خبر بده. گوشی توی کیفم لرزید همانطور که دنبالش میگشتم جواب دادم: حسابم پره ممنون هزینه ها هم با شرکته. نگران نباش.
تماس از سمت شرکت بود که میخواستند ببینند من چرا تاخیر کرده ام. شانس با من یار بود و از ترافیک صبحگاهی در امان ماندیم. جلوی شرکت از او خداحفظی کردم و پیاده شدم. با سرعت تمام خودم را به آسانسور و طبقه پنجم رساندم. مهشید، منشی رئیس شرکت با چشم های گردشده نگاهم کرد: تو چقدر بی خیالی آخه… بدو بچه ها همه تو ماشین منتظر توئن فقط. شالم را صاف کردم و با نشان دادن در اتاق رئیس گفتم: میرم میرم به خدا میشه ببینمشون یه
لحظه؟ مهشید با حرص چشم هایش را در کاسه چرخاند: توی بیخیالی آقای معظمی یه سور به تو زده… هنوز نرسیده. تمام انرژی ای که با دیدنش قرار بود جمع کنم ته کشیدو به وضوح وا رفتم. مهشید موشکافانه نگاهم کرد: کار واجبی داشتی باهاشون؟ نفسی بیرون دادم و بعد از نگاهی به در بستهی اتاقش سرم را به چپ و راست تکان دادم: نه مهم نبود.. ولش کن فقط بهشون بگو… هیچی چیزی نگو من رفتم دیگه. -برو خوش بگذره بهتون. لبخندی زدم و دوباره توی آسانسور چپیدم …