دانلود کتاب نامشروع از غزل ریاحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نامشروع روایت زندگی جانان است. جانانی که در مهمانی یکی از دوستانش توسط فردی ناشناس مورد دست درازی قرار میگیرد و این در حالیست که فقط چند هفته به عروسیش مانده است. زمانی همه چیز خراب میشود که متوجه بارداریش میشود و این تازه اغاز ماجراست …
کفش هایم را میپوشم و با بوسه بر گونه مامان، از حاج بابا خداحافظی میکنم. مامان به دنبالم میاید و بدون توجه به عجلهام به زور از زیر قرآن ردم میکند. مامان دیرم شد دیاکو منتظره. با حرص شالم را مرتب میکند و میگوید شماها که تا الانشم دیر کردید یکم دیگه ام روش. قرآن را کناری می گذارد و ظرف سپندش را بر میدارد و دور سرم میگرداند و سپس در را باز میکند و با چادرش بیرون میرود و من هم به دنبالش. انگاری قرار است کل محل را از چشم بد دور کند.
دیاکو با دیدنمان از ماشین پیاده میشود و سلامی میکند. مامان جواب سلامش را میدهد. جلو میرود و اسپند را دور سر دیاکو میچرخاند و زیرلب چیزی زمزمه میکند. دیاکو خم میشود تا مامان راحتتر اسپند را دور سرش بچرخاند و در همان حال هم چشمکی بر نگاه کلافه ام میزند. مامان چادرش را باری دیگر بر سرش مرتب میکند و میگوید: خب دیگه زود برید دیرتون شد. دیاکو لبخند میزند و در ماشین را برایم باز میکند و من سوار های مای سفید رنگش میشم…
همان ماشینی که همیشه عاشقش بود و برای خریدش جان کند. دیاکو هم سوار میشود و ماشین را روشن میکند و خداحافظی میگوید و من دستی برای مامان تکان میدهم. چشمان مامان برق میزند و من میدانم که باز بارانی شده اند. نفسی میکشم و کمربندم را میبندم. کمی که دورتر می شویم، خیره دیاکو میشوم و او با لبخند دستم را میگیرد و میگوید: چشات پف کرده. +کلا دوساعت خوابیدما میخوای پف نکنه؟ نیم نگاهی میندازد و با شیطنت میگوید: هنوز اولشه …