دانلود کتاب پرونده ناتمام از الهه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گرشا؛ سرگرد کارکُشته ایه که ۵ سال پیش همسرش الیسا، اونو برای پیشرفت در ورزش و کسب مدال قهرمانی، ترک کرده و به آمریکا رفته.. ولی عشقشون بهم، باعث شده همچنان بهم متعهد باشن و حرفی از طلاق نزنن.. حالا بعد از ۵ سال، گرشا برای کشف باند قاچاق دارو، بعنوان سرمایه دار وارد هلدینگ شرکت های دارویی شده.. در صورتی که خودش برای درمان خواهر زاده اش محتاج داروست… همین احتیاج باعث میشه گرشا به الیسا زنگ بزنه و …
لای در ایستاد و نگاهی به ساختمان مقابل انداخت. چون آسمان خراش بالا رفته بود از بالا تا پایینش با شیشه های دودی استتار شده و پرچمی سفید بالایش تکان می خورد نام ثامن احاطه در رنگی سبز نوک قلهاش میرقصید بادی سرد به پیشانی اش زد و از تماشا دست کشید کاپشنش را برداشت و در ماشین را بست در حال رفتن سمت آن سوی خیابان ریموت زد تا مقابل ساختمان بلند بالا برسد کاپشن قهوه ایاش را پوشید و دستی لای موهایش کشید. رنگ مویش با کاپشن هماهنگ بود. همانی که الیسا عاشقانه میپرستیدش. وارد
ساختمان که شد لابی بزرگی مقابلش دید. دو در کشویی مقابلش باز شد و راه را نشان داد. داخل رفت و مقابل مردی رسید که پشت پیشخوان ایستاده بود: روز خوش آقا میخوام مدیر عامل شرکت رو ملاقات کنم. نگهبان سری تکان داد و جواب روز به خیر گرشا را داد: الان که نیستن نیومدن یعنی شما تشریف ببرید طبقهی ششم منشی شون راهنماییتون میکنن. به تشکری کوتاه بسنده کرد و سمت آسانسور چرخید. تا به طبقه ششم برسد چندین بار صدای سرهنگ کوثری، سرفه های وحشتناک درسا، تعاریف شورانگیز از نایاب شدن داروی
خاص دخترش و صدای بغض او در گوشش پیچید. بغضی که بعد از تولد دختر کوچکش هر بار به رنگی میشکست نه که پای خواهرزاده اش وسط باشد که برای احقاق حق مادرانی مثل خواهرش و کمتر آسیب خوردن کودکان و بیماران وارد آن بازی شد پرونده ای که سرهنگ کوثری مقابلش گذاشت تا علت و معلول هایش را بشناسد. در فلزی که کنار رفت میزی قهوه ای و نسبتا بزرگ مقابلش ظاهر شد. مثل فلشی نشان دهندهی راه بود تا به همان طرف برود. دختری نشسته بود که نگاهش میکرد. جلو رفت و آمرانه پرسید: اتاق مدیر عامل؟