دانلود رمان صدای شب از Harly با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه شلوار لی یخی با مانتوی سورمه ای پوشیدم مقنعمو سرم کردم بند کفشمو بستم و با دو از خونه زدم بیرون… سوار ماشینم شدم و راه افتادم… وارد کلاس شدم و کنار سارا که تازه باهاش دوست شده بودم نشستم… دختر باحالی بود… چشمای سبز قشنگ با موهای کوتاه شیری رنگ…
منم یه دختر با موهای بور و بلند با چشمای آبی و قد بلند و هیکلمم خوبه… همینجوری به سارا نگاه میکردم که برگشت طرفم و با خنده… سلام کی اومدی؟؟؟ خندیدم و دستمو کشیدم رو سرم… سلام… تازه رسیدم. مشغول حرف زدن بودیم که استاد وارد کلاس شد…
آخرای کلاس چشام داشت بسته میشد با صدای استاد به خودم اومدم _ بهارخانوم فکر کنم کم کم داره خوابتون میبره! یکسری از بچه ها خندیدن که زیر لب زمزه کردم: _مرگ. طرف استاد برگشتم استاد خدایی خودتون خسته نشدین؟ من که به جاتون دهنم کف کرد…