دانلود رمان عشق عموزاده از زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خیره به برگه ی تو دستم شدم. هر چی که به ذهنم می اومد و روی برگه نوشته بودم..از جام بلند شدم و به ته سالن نگاهی انداختم، نگار با کلافگی خیره به برگش بود، از نگاهش می شد فهمید که هیچی ننوشته و چیزی یادش نیست..
برگمو تحویل دادم واز سالن خارج شدم وارد حیاط دانشکده شدم، با تابش مستقیم آفتاب روی صورتم با کلافگی دستم و جلوی صورتم گرفتم و به سمت نیمکت نارنجی رنگ که گوشه ی حیاط دانشگاه بود رفتم… امروز آخرین امتحانمون بود.
آغاز تعطیلات تابستونی و من سومین سال دانشجوییمو پشت سرگذاشتم. به ساعت طلایه رومچم نگاهی انداختم… پوف… این دختر قرار نیست حالا حالا بیاد انگار… صد دفعه بهش گفتما بشین یه کم درس بخون… مگه تو گوشش فرو میره…