دانلود رمان گلپر از مهتاب با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امروز روز سختی بود، یکی از اون روزا که نفسم و میبرید. ولی هنوز کارای زیادی داشتم که باید انجام میدادم و وقت استراحت نداشتم… باید میرفتم روستا برای گرفتن طلبام از کشاورزا امروز اخرین مهلت بود و خودم شخصا بهشون رسیدگی کردم…
وقتی روستاییا میدونستن اخرین مهلت و من برای گرفتن طلب میرم بدون دردسر و درگیری حسابشون رو تسویه میکردن، فقط مونده بود یک نفر… مردک روستایی که هر دفه با گریه و التماس وقت گرفته بود، و این من و خیلی عصبانی میکرد…
سه سال پیش بابت درمان زنش ازم پول گرفت و هنوز هم پس نداده. اگه این بارم طلبم و نده خونه شو ازش میگیرم تا منو دست کم نگیره… با علی که دست راستم هست تمام طلب ها رو وصول کردیم. میگفت چند باری که به خونش رفتیم چیز با ارزشی نداره تا مصادره کنیم…