دانلود رمان هیچ کس اینجا گم نمی شود از پرن ثابت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیلگون سالها تلاش کرده تا عشق سالهای نوجوانی و جوانی اش را فراموش کند اما یک حادثه آن دو را بعد از هفت سال دوباره بر سر راه هم قرار می دهد و اینبار نیلگون تلاش می کند به خاطر اثبات عاشقی و از طرفی شرایط سخت به وجود آمده در راه پر پیچ و خم حق خواهی با وی هم دست شود؛ راهی که بی شک خالی از خطر و هیجان نیست!
آنقدر عجله دارد که تند سوار ماشین می شود. در حال قفل کردن در هستم که بوق می زند: -بجنب دیگه. -دایی سر آوردی؟ چته؟ بذار درو قفل کنم دیگه. خدا نکنه تو بخوای یه کاری بکنی، همه رو دیوونه می کنی. داد می زند -دور از جون تو! بجنب! به سمت ماشین می روم و بالاخره سوار می شوم: -بفرما برو، یه وقت بچه ات نیفته! نگاهی به خودش در آینه آفتابگیر می اندازد: -چطورم؟ به پیرهن مردانه ی آبی روشن و موهای خرمایی و مرتبش نگاهی می اندازم: -چطور باید باشی مگه؟
آفتاب گیر را بالا می دهد: -مگه نگفتی وقتی این ستو می زنم خیلی دختر کش میشم؟ منتظر می مانم تا خودش هذیان های ذهنی اش را به یک نقطه ی قابل فهمی برساند: -نخواستم تعریف کنی! یه زنگ بزن رفیقتم دعوت کن، دیگه داره دیر میشه. ماشین را از پارک در می آورد و من هنوز هاج و واج نگاهش می کنم: -رفیقم کیه؟ چی دیر میشه؟ جریان تیپت چیه؟ عینک آفتابی جدیدش را به چشم می زند و نیم نگاهی سمتم حواله می کند: -تو از اول همینقدر شوت بودی یا تازگی تو یه عالم دیگه سیر می کنی؟
نفس عمیقی می کشم، یک وری به صندلی لم می دهم و خیره نگاهش می کنم. با دست هولم می دهد تا صاف بنشینم: -مثل بچه آدم بشین اون کمرتم ببند. کی می خوای رو اصول زندگی کنی؟ عینا حرف خودم را به خودم تخویل می دهد! کمربندم را می بندم و باز می پرسم: -رفیقم کیه دایی؟ کجا داریم میریم؟ باز چه داستانیه؟ نگاهی به آینه بغل می اندازد و در حین سبقت گرفتن می گوید: -همون رفیق روانشناست دیگه. خانم معلم! عصبی عقب می کشم: -منظورت همون دوستمه که تا دیدیش نطقت واشد که روانشناسا اول از همه باید خودشونو درمان کنن دیگه…