دانلود رمان همسایه جهنمی از ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری که بعد از خرید خانه اش همسایه مردی زیبا اما…
برای چهار ساعت بعد بارها و بارها مادرش بهش گفت که باید توی مهمونی بمونه وگرنه با تمام کردن همه پیوندهاشون باهم ، اونو شکه می کنه. هیلی مجبور بود تا نگاه های ترحم انگیز بقیه رو رو به خاطر اینکه ازدواج نکرده، بچه نداره و به خاطر شغل و ظاهرش تحمل کنه! آره، همه چی عالیه، واقعا عالی! چرا ماشین قابل اعتماد لعنتیش توی راه اینجا خراب نشد، چرا بنزین تموم نکرد تا توی حیات وحش تنها بمونه و از بین بره و از این جهنم خلاص شه؟ واقعا توقع زیادی بود؟
همونطور که به در جلویی نزدیک میشد، دستی روی پیراهنش کشید تا صافش کنه. قبل از اینکه بتونه در بزنه، در باز شد. جیمسون، پیشخدمت ده سال گذشته والدین هیلی، بطور ناخوشایندی از بالا بهش نگاه کرد. بینیش رو با غرور بالا کشید و گفت: «مادرتون از نیم ساعت قبل منتظره، دوشیزه بلین.» هیلی می دونست که اون همیشه خواهراشو به اسم کوچک صدا می زنه و حتی موقع صدا زدن اونا بهشون لبخند می زنه. ولی قصد نداشت که اینجا وایسه و با این مردک بحث کنه. «اون کجاست؟»
یه بار دیگه هم دماغشو بالا کشید: «خانم توی حیاط پشتیه. خیلی خسته ست. شب تا صبح برای این مهمونی کار کرده. از سحر تا حالا سرپاست و اصلا استراحت نکرده.» هیلی با حواس پرتی گفت: «آهان.» و از کنار افراد زیادی که هیچ کدومشون رو نمی شناخت رد شد. جالبه! مهونی باربیکیوی خانوادگی اون ها برای این بود که افرادی رو که می خواستن تحت تأثیر قرار بدن و یا به وسیله شون شایعه پراکنی کنن، رو دعوت کنن. هیلی تنها کسی بود که با خودش همراهی نیاورده بود…