دانلود رمان آن شب لعنتی از هدیه الف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز از یه شب شروع میشه. آن شبِ لعنتی! اتفاقاتی که اون شب لعنتی تو اون خونه دانشجویی برای چهار تا دختر و همخونهای داستان ما میافته… توی شبی که همه برای احضار روح بابای مونا دور هم شدن تا بتونن ازش سوال بپرسن: ”مامان مونا کجاست؟” مامانی که تو بچگی مونا رو تنها گذاشت و رفت…
مونا بعد از ده ثانیه سوالش رو تکرار کرد و برای یه لحظه بهش الهام شد که شراره نباید توی جمع باشه. به حسش اعتماد نکرد. فکر میکرد داره دیوونه میشه. گفت: امکان جواب دادن به سوالم نیست؟ شی تکون نخورد. دمای بدنش بیشتر شد. قلبش تندتر میتپید و دوباره احساس می کرد که شرارہ نباید توی جمع باشه، نمی دونست چطور این حس بھش منتقل شدہ ولی حالا مطمئن بود که اون روح این رو ازش می خواد، زیر لبی گفت: شرارہ تو نباید اینجا باشی. لبهای شراره باز شد خواست اعتراضی کنه.
اما وقتی چشمهای وحشی و مشکی مونا رو دید که با جدیت نگاهش میکرد برای یه لحظه حس کرد هیچ وقت مونا رو تا به حال اینجوری ندیدہ. از مونا ترسید و بدون ھیچ حرفی دستش رو از روی اون شی چند ضلعی برداشت و بدون اینکه چیزی بگه رفت توی اتاق خودش و مدیا. چراغ اتاق رو روشن کرد و روی تخت دراز کشید. درو بست؛ اصلا به این چیزا اعتقاد نداشت؛ حتی یه درصد هم نمی تونست باور کنه که یه روح اون شی چند ضلعی رو روی تخته وی یا تکون میده اما چشمهای مونا رو نمی تونست فراموش کنه.
چشمهای مونا همونایی بود که همیشه دیده بود اما انگار دیگه مالی مونا نبود. داشت دیوونه میشد. هندزفری شو در آورد و توی گوشش گذاشت. مثل همیشه یه آهنگ خارجی گوش میکرد. بیرون اتاق دخترا که از رفتن شرارہ بیشتر احساس ناامنی می کردن مشغول بودن. مونا گفت: خب حالا که اون رفت سوالامو جواب بده. می دونی مامان من کجاست؟ شی تکون خورد و رفت روی “نه” مونا با ناامیدی نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت: بچهها شما سوالی ندارین؟ لیدا نگاهی پرمحبت به مونا کرد و گفت: نه…