دانلود رمان هیچ وقت دیر نیست از مهسا زهیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره ی یه دختره ست به اسم وفا که تو شریف شیمی می خونه و نابغه ست، به خاطر دوستش مواد مخدر درست می کنه و م یفروشن. تا اینکه با پاپوشی که یکی از باندای بزرگ که رییسشون شخصی به اسم یاسه براش درست می کنن میفته زندان. بعد از دو سال میاد بیرون و داستان از آزاد شدن وفا شروع میشه…
حاتم بسته رو روی میز گذاشت و گفت: این دفعه سر خود کاری نکن! نگاھم رو از صفحه ی تلوزیون جدا کردم. حداقل توی دو روز گذشته اجازه ی تلوزیون دیدن و کتاب خوندن رو بھم داده بود وگرنه از بیکاری سرم رو به سقف می کوبیدم. بسته ی کوچیک کاغذ پیچ رو برداشتم و گفتم: سر خود؟! به سمت آشپزخونه رفت و من اضافه کردم: فکر می کردم دیگه فهمیدی که قراره با نقشه ی من پیش بریم. با بطری آب برگشت و گفت: تو جوجه محصل می خوای به من درس بدی؟! – متاسفم!…
-من بلد نیستم به روش امثال تو پیر مردھا! رو تحت تاثیر قرار بدم. -پس ھر غلطی که امثال خودت می کنند، بکن! – خوبه… من کار خودم رو می کنم، تو هم کار خودت رو بکن. با حرص روی کاناپه ی جلویی من لم داد و گفت: وقتش که برسه، با کمال میل! بطری آب رو سر کشید. تلوزیون رو خاموش کردم و به سمت اتاق رفتم که آماده ی رفتن بشم. صداش از پشت سر می اومد: موقع پوشیدن تنظیم میکروفون به ھم نخوره! این بار بلوز ریونی پوشیده بودم که داخل زیپ ھای تزئینیش به زور میکروفون رو مخفی کرده بود.
همون پروسه ی ملاقات قبلی تکرار شد با این تفاوت که من موقعیت رو بھتر درک می کردم و تقریباً تکلیفم با شرایط روشن بود. باید این کار رو درست انجام می دادم اگر هم می مردم حداقل خانواده ام آسیبی نمی دیدند. قادری بسته ی نمونه ای رو که از طرف آزمایشگاه یاس برامون فرستاده بودند، توی دستش تکون داد و نگاھم کرد. با ھیجان بچه ای که نقاشی ھاش رو به پدرش نشون میده به صورتش زل زده بودم. وقتی کاری نکرد سریع گفتم: از گوشه ی چپش باز میشه. و لبخند زدم. قادری هم لبخند زد…