دانلود کتاب دخترک از نرگس صرافیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلم برایِ دخترکِ درونم تنگ شده. دخترکی که بایک لواشک و عروسک، ذوق می کرد یا دغدغه ی روزانه اش، رنگِ لاکِ ناخون هایش بود همان دخترکی که خنده هایش؛ کودکانه و نگاهش؛ دلنشین بود دخترکی که معصومیتش را، از راه رفتنش می شد تماشا کرد گاهی دلم از قوی بودنم می گیرد دلم می خواهد دوباره همان دخترک ظریفی باشم که با یک نگاه، می شکست… اما نه از درون صدای شکستنش را بغض می کرد، و با اشک هایِ دانه دانه اش، دل دنیا را می لرزاند….
شادی دستی روی سنگ قبر مامان کشید و با بغض گفت: خیلی دلم براتون تنگ شده کاش حداقل میومدین به خوابم تا ببینمتون. شادی دختر خیلی احساساتیه. چهره بیش از حد شادش این تصور غلط رو بوجود میاره که انگار هیچ چیزی براش مهم نیست و هیچ غمی نداره ولی منی که سال هاست اونو میشناسم و باهاش بودم میتونم بفهمم که چقدر نبود مامان و بابا اذیتش میکنه و اون تمام سعیش رو میکنه تا به روش نیاره اما چشمای مهربونش نمیتونه این غم رو از منی که
خواهرشم پنهون کنه دستمو گذاشتم روی شونش و گفتم: بریم شادی؟ شادی اشکاشو پاک کرد و گفت: بریم بعد بوسیدن سنگ قبر مامان و بابا از اون فضای دلگیر اومدیم بیرون. تو راه هردومون سکوت کرده بودیم.شادی همیشه بعد برگشتن از سر خاک مامان و بابا حرف نمیزد و میرفت تو لاک خودش منم که ککلا میونه خوبی با حرف زدن نداشتم و کلا سکوت رو ترجیح میدادم. مامان خیلی زود از پیشمون رفت من بیست سالم بود و شادی هفده سالش. مامان همیشه دلش هوای ایران رو داشت،
خاک خودش، کشور خودش، شهر خودش، خاطرات بچگی و نوجوانی و دوران آشنایی با پدر… برای همین بعد فوتش اون رو بردیم ایران و اونجا دفنش کردیم. سخت و دور بود برامون. سنگ قبری هم نبود که هروقت دلمون هواش رو کرد بریم پیشش. هر سه تامون سعی در این داشتیم که ادای قوی بودن رو در بیاریم ولی فقط خدا میدونست که تو دلمون چی میگذره هرسه مون پناه برده بودیم که اشکای یواشکی شب قبل از خواب حتی بابایی که در نظر من وشادی قوی ترین مرد روی زمین بود…