دانلود کتاب آقای گارسیا (جلد سوم) از T_L_Swan با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون جذاب، بزرگتر و محتاطه. از همون لحظهی اولی که چشمامون با هم قفل شد میدونستم پر از مشکله. سرکارم باهاش ملاقات کردم، روز اولی بود که باریستا شده بودم. اون لبخند زد و من ذوب شدم… سپس قهوهای که درست کردم رو مزه کرد و بخاطر طعم بدش انداختش دور. دوباره روز بعد و روزهای بعد اومد. از قهوههام متنفر بود اما مدام برمیگشت. بازیشو میدونستم. به قهوهام میگفت مرگی توی فنجون. و من بهش می گفتم هدیهای از طرف خدا برای زنها. دروغ هم نمیگفتم…
چشمای درشت قهوهای به من خیره شدن و من با تعجب عقب رفتم. خودشه. مردی که توی خیابون بود. «سلام » با شرم لبخندی زدم و دسته ای از موهام رو پشت گوشم بردم. به کت و شلوار سرمه ای تیره و یه پیراهن سفید شفاف پوشیده. به نظر می رسید اروپایی یا همچین چیزی باشه. « سلام. » صداش عمیق و جذال بود. احساس کردم گونه هام سرخ شده و عصبی لبخند زدم. «سلام.» به هم خیره شدیم. لعنت به من. این پسر واقعا جذابه.
ردی از لبخند از روی صورتش گذشت که انگار ذهنم رو خونده. لبخند احمقانه ای بهش زدم و شانه هام رو قوز کردم. ابروهاش رو بالا انداخت. « میخوای سفارشم رو بدونی؟ » « اوه » مکث کردم. « منتظر بودم بگی. » دروغ می گفتم. لعنتی، مثل یه نوجوون ندید بدید رفتار می کردم. جمعش کن احمق. «چی دوست داری؟» « لطفا من يه ماكياتو دوبل میخوام. » لبهام رو فشردم تا لبخندم رو پنهان کنم. حتی انتخاب قهوه اش هم جذابه. پرسیدم:
« چیز دیگه ای میخوای؟ »ابروش رو بالا انداخت. « مثلا؟ » دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم، اما هیچ کلمه ای نداشتم… اون پوزخند زد و متوجه شد که منو و کاملا آشفته کرده. اوه، لعنتی، خونسرد رفتار کن. « یه مافين ؟ » جواب دادم. « خوشمزه ان. » « خیلی خب . » چشم هاش رو بهم دوخت. « چرا منو سورپرایز نمی کنی، آوریل؟ » در حالی که مغزم درست کار نمی کرد بهش خیره شدم. « چطوری اسمم رو میدونی؟ » « روی پیش بندت. » چشمام رو بستم…