دانلود کتاب ترس رهایی از ریحانه علی کرم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با سرمای بیش از حدی، چشمام باز شد! نمیتونستم تشخیص بدم کجام؟! انقدر همه جا تاریک بود که نمیفهمیدم من کور شدم یا اینجا هیچ روزنهای به بیرون و روشنایی نداره؟! گنگ و گیج و سردرگم توی خودم جمع شدم، مگه بعد از اون چیزی هم مهم بود که بخوام بهش فکر کنم؟! اصلا، کور هم شده باشم! بهتر! به قول یه شاعر که میگفت: -شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!مگه بدون تو، چیزی توی این دنیا مونده که قشنگ باشه و دلم بخواد ببینم! دیدی کیان؟! دیدی چیکار کردی باهام؟! تو که تنهاییمو دیدی، چرا تنهاترم کردی؟! مگه قول ندادی بمونی؟؟
روی زمین نشستم و پاهام رو توی شکمم جمع کردم، درد دلم خیلی زیاد شده بود ولی اهمیت نمی دادم، دیگه چیزی برای اهمیت دادن وجود نداشت، حداقلش این بود که خیالم راحت بود که بی همه چیز اون توی شکمم نطفه نبسته! بعد از مدتی از جام بلند شدم و به خودم نگاه کردم، کثیف بودم، همه جونم کثیف بود، اصلا دلم می خواست پوست تنم رو بکَنم و بندارم دور، نگاهی به اطراف انداختم و رفتم سمت در اتاق و محکم کوبیدم به در بلکه صدام به یکی برسه!
هرچی خودم رو به در و دیوار کوبیدم ولی فایده نداشت، کسی حتی نیومد بگه این دیوونه چشه که داره اینجوری همه خونه رو به هم میریزه؟! شاید داره میمیره! اصلا… من بمیرم… کسی متوجه میشه؟! چشمام بازم سوخت، واقعا کسی نبود که بفهمه! کسی رو نداشتم که براش مهم باشم! حتی هوتن، برادری که به خاطرش توی تمام این خطرات افتادم هم، من براش مهم نبودم! خودم رو به تخت رسوندم و روش دراز کشیدم! روی تخت،
توی خودم جمع شدم، چشمام رو بستم و دستم رو روی شکمم گذاشتم تا دردش رو ساکت کنم. با بستن چشمام، صحنه های اتفاقایی که برام افتاده بود، دونه دونه جلوی چشمم نقش میبست، دلتنگی کیان داشت خفم می کرد، دلتنگ بودم، برای مردی که زخم میزد ولی… ولی خودش مرحم زخمم بود! برای مردی که بازوهاش پناه من شده بود، برای مردی که ضربان قلبش، صدای ارامبخش شبام شده بود! برای مردی که… دیگه نداشتمش اما با همه نبودن و ندیدنش….