دانلود کتاب خانه خدا سنگ است از فاطمه طریقت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کهزاد فوتبالیست مشهور با یه گذشته مرموز که فقط حنا خبرنگار سمج تونسته باهاش مصاحبه کنه. این بین اتفاقاتی رخ میده که مجبور میشن صیغه کنند اما مگه میشه دختر و پسر کنار هم باشن و هیچ اتفاقی رخ نده…
شيخ من رو با احترام کنار خودش نشوند.. از هر دري صحبت می کرد و منم کم و بیش به عربي جوابش می دادم… چيزي به پایان مهمونی نمونده بود که دخترش، اسمش رو اصلاً یادم نیست… شاید هم شنیده باشم…. بهش از بیرون اشاره زد. اینجا هنوز هم خانواده هاي شيوخ سنتي چنين محافلي زن و مرد رفت و آمد کاملاً جدايي دارند. واسه همین حضور دخترش هر چند دور واسم عجیب بود. سرم به فنجون قهوه
عربی گرم بود که شیخ برگشت کنارم روي بالش هاي خوش نقش و نگار نشست… خيلي ناگهاني دستي به شونم زد و گفت: – لا تريد الزواج؟ (نميخواي ازدواج کني؟) خيلي جا خوردم… هیچ انتظار نداشتم اينقدر بي مقدمه این حرف رو ازش بشنوم… تا اومدم خودم رو جمع و جور کنم و جوابش رو بدم صداي جر و بحث از بیرون بلند شد… همه با عجله به سمت حیاط دویدن.. یهو یادم به حنا افتاد و دلشوره گرفتم..
عجب آدم بي فکري بودم که از صبح حالي ازش پرسیده بودم. وقتي وارد حیاط شدم از دیدن صحنه رو به روم شوکه شدم… حنا با قیافه آشفته در حالی که شال از سرش افتاده و موهاي سرخش دورش ریخته بود بین دستای دوتا زن در حال تکاپو بود و به فارسي و انگليسي به پسر رو به روش که اون رو هم ابواحمد و ابوفارس گرفته بودن فحش می داد… وقتي حنا رو تو این حالت دیدم، برق و هوش از سر و کله ام پرید….