دانلود کتاب شلیک آزاد از فاطمه تاجیکی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ستاره دختری که برای پیدا کردن کار به تهران میرود و خانه خالهاش ساکن میشود. در میان درگیریهایش با خشایار پسرخالهاش مردی را میبیند که او را از دست خشایار نجات میدهد! سیاوش خلافکاری که دیوانه وار عاشق ستاره است. اما دیدار آن دو شروع ماجراست و…
“شیراز بهمن 98 ساعت 00:00” نگاه اش که با ساعت تلاقی کرد از شدت تعجب چشمانش گرد شد! چند ساعت بود که در گذشته غرق شده بود؟ حساب و کتاب زمان از دستش در رفته بود از جا برخاست و فنجان به دست وارد آشپزخانه نقلی شد. فنجان را در سینک گذاشت و وارد اتاقش شد. بدنش گرفته بود زیادی نشسته بود روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست که ذهن و بدنش کمی استراحت کند.
اما ذهن لعنتیاش امشب بازیاش گرفته بود. می خواست تمام گذشته را برای ستاره بازگو کند. دوباره به اتفاقات گذشته فکر کرد. “گذشته” ستاره از آمدن پریا هیجان داشت یک پیراهن سفید چهارخانه مردانه تا بالای زانو و شلوار مشکی پوشیده بود. لیلا که برایش آب پرتقال آورده بود با خنده گفت: -دیگه دارم حسودی میکنما! این همه هیجان رو درک نمیکنم. ستاره آب پرتقال را گرفت و تشکری کرد. جرعه ای از
آب پرتقالش را خورد و گفت:-چندماهه ندیدمش، وای لیلا خیلی خوشحالم. لیلا کنارش نشست و دستش را روی پای ستاره گذاشت و با لبخند گفت: وقتی میخندی خیلی جذاب میشی. ستاره مهربان گفت: مرسی قربونت بشم. مشغول حرف زدن بودند که صدای نازک و پرعشوه دختری در پذیرایی پیچید: من با خودم گفتم الان در و باز کنم ستاره گوسفند به دست جلوم وایمیسته، آی خدا از دوستم شانس نیاوردیم!