دانلود کتاب دلدار بی دل از فائزه سعیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-تو فکر نکن… محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز… کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره… تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا….
با خستگی خمیازه ای کشیدم کف دستم را روی چمن ها گذاشتم و کمرم را به عقب هل دادم. پلک هایم بخاطر تابش مستقیم نور خورشید روی هم افتاده بودند و از میانشان به سختی به رویا نگاه می کردم که با بی حوصلگی دست دور ساق پاهایش حلقه کرده بود و ننو وار کمرش را تکان می داد موهای قهوه ای رنگش زیر نور خورشید، روشن تر دیده میشد شلوار پارچه ایش کمی بالا رفته بود و سفیدی مچ پاهایش
مشخص بود. اگر اصغری می دید… نگاهم را تا روی فاطمه کشاندم دستی روی پیشانی اش کشید و با پاک کردن چند دانه عرق تازه جوانه زده روی شقیقه اش نالید: پاشید بریم دیگه… نشستیم تو آفتاب سر ظهر که چی؟ پلک هایم را سرخوشانه بستم. _من حاضرم همینجا بگیرم بخوابم… هوا خیلی خوبه. تنها پوزخند صدادار فاطمه نصیبم شد. این یا خل شده یا عاشق. پاشو ما بریم رويا… لای پلکهایم را باز
کردم و مشتاقانه گفتم: اره بریم یه چرخی بزنیم بعدشم بریم پیش مهری جون. فاطمه مچ پایش را مالید و با لب و لوچهی آویزان شده گفت: من باید برم خونه کوفتتون بشه غذاهای مهری جون. رویا همچنان ساکت و بی حرف خودش را تکان می داد خودم را جلو کشیدم و به بازویش کوبیدم که بی حوصله سر به طرفم چرخاند. _با تو داریم حرف میزنیم. خانوم… پاشو جمع کن بریم خونتون. کوله اش را برداشت…